۱۳۹۱ بهمن ۲۶, پنجشنبه

ایستگاه به ایستگاه تا قاب سیاه


قشنگ از آن تیپ هایی است که دوست داری و یک جورهایی خوشت می آید از نگاه کردنش. همه چیز یک جور خاصی توازن دارد. رنگ موها که طبیعی نیست، با آن ابروها و رنگش که آن هم طبیعی نیست. اما؛ خوب با رنگ پوست که آن هم طبیعی نیست می آید و جفت و جور است. چشمانی که هر بار پلک ها باز و بسته می شوند و برقش که طبیعی نیست از پشت آن مژه هایی که آن هم طبیعی نیست، چشم را می گیرد. حتی رنگارنگی ناخن های خوش فرم که هیچ کدام طبیعی نیستند، به شدت با رنگ روسری هزار رنگش می خواند.
از ایستگاه اول تا دوم، همین طور دلچسب است دیدنش. از دوم به بعد مژه ها، گونه های هماهنگ با لب ها( حالا کم رنگ تر یا پررنگ تر)، ناخن های هزار رنگ، رنگ پوست و حتی آن چشم پر از برق، یک به یک می ریز. شال هزار رنگ، جایش را به مقنعه می دهد و پالتوی روشن، زیر چادر سیاه می رود. ایستگاه آخر، قاب مشکی از قطار مترو پیاده می شود.