۱۳۹۳ خرداد ۵, دوشنبه

"سیاهی سه پَر روی گردن"




دقیقا اینجا، دو انگشت یا سه انگشت این ورتر از نرمه گوش سمت راست، یعنی بین چانه و لاله گوش، زیر استخوان فک، یک سیاهی بود اندازه نصف بند انگشت، که اگر صدای خِرش خِرش نمی‌آمد، در آن تاریکی چشمم هم نمی‌افتاد. چه برسد به این که هی چشم تنگ کنم و باز کنم، بلکه ببینم سیاهی سه پر دارد، بلکه هم بیشتر.
پیکان .....ی بود (از لفظ لکنته خوشم نمی‌آید)، روکش صندلی‌ها، اصل کارخانه، از این پلاستیکی‌های صفت. حرکت نکرده رادیو را روشن کرد و صدای نوحه هوا رفت. سریع خاموش کرد. فقط در فاصله این روشن و خاموش کردن یک بار خِرش خِرش، صورتش را خاروند.
10 دقیقه نگذشته بود، باز رادیو را روشن کرد. هنوز همان نوحه خوان فریاد می‌زد. باز دست برد سمت صورتش. سر و صورتش خیلی سفید داشت. موی بلند. هم سر و هم صورت. حسابی هم به هم ریخته بود. مثل بچه‌ها که از خواب بیدار می‌شوند و  دایم باید تذکر دهی" سر و کله‌ات عین جنگل مولا شده، یه شونه بزن، اما آخرش هم خیره سرها گوش نمی‌کنند"، همان طوری است. کمی هم چشم‌هایش خمار است و گردنش خم شده به جلو. دست می‌برد و خِرش خِرش موهای تاب دار صورتش را بلند می‌کند که البته بین صدای مداح گم می‌شود. هر بار هم روی همان سیاهی سه پر را می‌خاروند. مداح داد می‌زند. می‌خواهد دل‌ها را روانه کند که مرد باز حمله می‌کند و پیش از فریاد دوم، صدای مداح را می‌برد :" غم و غصه‌مون تموم شد که برای شما عر بزنیم؟ بابا شما چه رویی دارید. صبح تا شب کم سگ دو می‌زنیم، شبم باید برای حسین و شما گریه کنیم؟" باز دستش را برد روی سیاهی سه پر. دقیقا اینجا، دو انگشت یا سه انگشت این ورتر از نرمه گوش سمت راست، یعنی بین چانه و لاله گوش، زیر استخوان فک، یک تاج سر پر، خال کوبی کرده بود. شاید سیاه نبود و مثلا سبز یا آبی بود، اما تاج سه پر درست اندازه نصف بند انگشت بود. درست اینجا، دو انگشت یا سه انگشت این‌ور تر از نرمه گوشش بود.

دوشنبه پنجم خرداد 1393

هیچ نظری موجود نیست: