۱۳۹۲ اسفند ۸, پنجشنبه

مخالفت با اعدام نیست، نفرت از مجری است




هنوز و هنوز نتوانسته‌ام با خودم کنار بیایم که اگر نیاز به پلیس داشتم، آیا از آنها درخواست کمک خواهم کرد؟ همین چند ماه پیش که دو پسر از پشت قصد بردن کیفم را داشتند، حتی با پلیس تماس هم نگرفتم که خبر دهم "آقا جان این کوچه امن نیست". خوشحالم هستم که همان موقع نرسیدند و بچه‌ها را زیر مشت و لگد نگرفتند. همه مساله به آزاری نیست که به متهمانشان می‌دهند، بلکه بیشتر از آن بابت است که در سال‌هایی که به اداره آگاهی می‌رفتم دیدم چطور پسری به قتل و دزدی اعتراف کرد و دایی‌اش را هم به عنوان همدستش معرفی کرد. از بس کتک خورده بود. نه فقط سیلی و لگد. دست پسر بالا نمی‌آمد، تحقیرها و باقی‌اش به کنار.  
به قول محبوبه خوانساری "موافقت یا مخالفت با اعدام مهم نیست، اینکه آخرین خواسته یک اعدامی اگر امکان داشت ، باید اجابت شود یا نشود هم به کنار. اما اینکه کارمان را به اینجا رسانده اند تا افرادی که به یک زن باردار تجاوز گروهی می کنند، بچه اش سقط می شود و خودش با تلاش پزشکان زنده می ماند ، به اندازه قهرمان داستان ها بزرگ می شوند و صفت های «مقاومت یک جوان» و ... در بازنشر اعدام یکی از آنها استفاده می شود، دیگر از عجایب روزگار مخصوص ایران و ایرانی های داخل و خارج کشور است. "
تجاوز از آن حس‌هایی است که وقتی می‌شنوی، نمی‌توان تصمیم گرفت باید موافق اعدام باشی یا مخالف. اصلا کاری با بارداری آن زن ندارم. لفظ تجاوز چنان بزرگ است و کریه، حداقل برای من از قتل بدتر است، که در آن لحظه نمی‌دانم آیا دوست دارم متجاوز چنین آویخته شود و جان دهد یا نه. حتما موافقان و مخالفان به گونه‌ای با این بخش کنار آمده‌اند. اما در این مورد اخیر که به قول محبوبه از آن پسر یک قهرمان ساخته (بعید می‌دانم قهرمان ساخته شده باشد) به نظرم بیش از این که موضع در مورد اعدام یا فرد باشد، موضع‌گیری در مورد مجریان است. وقتی محکوم با لگد مامور را از بالا به پایین پرتاب می‌کند، جمعیت برایش کف و سوت می‌زنند. این‌ها همان کسانی هستند که وقتی پسر در حال التماس برای دیدن مادرش است، همه سکوت کرده‌اند و حتی با او همنوا نمی‌شوند. حتی یکی از آن میان به ماموران یا قاضی اجرای احکام که همان گوشه و کنارها ایستاده، نمی‌گوید:" برادر من، این بچه فوقش یک ربع دیگه زنده است، بگذار ببینه مادرش را." در عوض بعد از جان دادنش برای پاک شدن گناهانش، صلوات هم می‌فرستند.
اینجا نه اعدام مهم است، نه جرم و نوع آن و نه حتی التماس‌ها و عدم پاسخگویی به آن، بیش از هر چیز حس ناخوشایندی است که افراد به مجریان دارند. مجریانی که شاید روزی اگر دستمان برسد، خودمان هم حسابی از خجالتشان بیرون بیاییم و یادمان برود قبلا چه موضعی داشتیم.

پنج‌شنبه 8 اسفند 1392

۱۳۹۲ اسفند ۲, جمعه

"سطل وایتکس بابا و جنگ جنگ تا پیروزی"




یک شب آمدند روی دیوار خانه ما نوشتند:" جنگ جنگ تا پیروزی". اتفاقا با خط خوبی هم نوشتند. جنگ هم بود و دوره همین چیزها. اما بابا خیلی خوشش نیومد. از آن به بعد کارش این بود که در ساعات خلوت و خالی خیابان، فرچه به دست به جان دیوار می افتاد. جام زهر که نوشیده شد و قائله ختم شد، حتی وسط روز هم برای پاک کردن آن خط های آبی تلاش می کرد تا بالاخره بعد از چند سال پاک شد. اول‌ها می‌گفت:" دیوار را خراب کرده"، بعدتر می‌گفت:" جنگ تمام شده". اما انگار جنگ دو طرفه بود. بابا هم می خواست به دیوار ثابت کند :"جنگ جنگ تا پیروزی".

هر بار که فارس و تسنیم و نیوزهایی از این قبیل دست همت بالا می‌زنند و برای روزنامه‌ای دندان تیز می‌کنند، یاد همان تلاش بابا و فرچه اش می افتم که با سطل وایتکس در تلاش است. در همان ساعاتی که همه ما در فیس بوک، در حال اطلاع رسانی هستیم که باز نیوزها شروع کردند، همان وقت که دلشوره گرفته ایم که ای وای فردا چه می‌شود، همان وقت که می‌گوییم فلان نیوز و فالان نیوز اگر بگذارند یا نگذارند، همان وقت که همه دور همی در فیس بوک هستیم و ...یک باره خبر هم می‌آید و بعد همه و همه حتی آن دورها شروع می کنند به جمله سازی که همین هفته مد شده است و باز همین می‌چرخد و چند تایی هم مقصر را معرفی می‌کنند و خیلی‌ها هم به نیوزها بد می‌گویند.
براساس آماری که محمدحسین نجاتی درآورده "چهار رسانه فارس، تسنیم، رجانیوز و جهان نیوز، طی 24 ساعت، 74 خبر منفی درباره روزنامه آسمان رو خط فرستادند، که از این میان فارس با 34 خبر ، تسنیم با 19 خبر، رجا نیوز با 12 خبر و جهان نیوز با 9 خبر، بیشترین فضا سازی علیه این روزنامه را انجام داده اند. در این میان، فارس تنها با یک خبر و تسنیم با 3 خبر، نظرات مسئولان این روزنامه را انعکاس دادند." نه آن که این طرف رسانه و سایت ندارد، اما انصافا یا آن قدر دیر قصه این مقابله را می‌گیرند که کار از کار گذشته و یا روز تعطیل خود را حرام نمی کنند. اما انصافا نیوزها به وعده دوشنبه و رسیدگی در هیات نظارت در مطبوعات قناعت نمی‌کنند، اصلا اهل نسیه نیستند. همان ساعت 5 بعد از ظهر پنج شنبه ای که جوهر خودکار برای کاری خشک می شود، حکم توقیف "آسمان" را می‌گیرند. حکم آنها که می آید باز همه دور همی در فیس بوک هستیم.
فقط در این جاست که همدیگر را رقیب نمی بینیم و راحت آغوش مجازی برای هم باز می کنیم و خوب هم لایک می زنیم جمله سازی های همدیگر را.
به همان اندازه که آن سوی فارس و تسنیم و رجانیوز و ...هستند، این سوی توان مقابله وجود دارد، فقط گویا ضرورت مقابله را حس نمی کنند و یا این جنگ را قبول ندارند. اما نیوزها به اندازه بابا مطمئن هستند که فرچه و سطل وایتکسش حتما جواب می‌دهد.

جمعه دوم اسفند 1392

۱۳۹۲ بهمن ۲۱, دوشنبه

"من خانوم نیستم"




خب من استرس دارم. ماندم که در مورد کارش چطوری صحبت کنیم. بگم شما به عنوان...نمی‌دونم واقعا چی بگم. این قبل از آن است که با اساتید مذاکره کنم و راهکار بخواهم برای باز کردن سر حرف. بخش سخت‌ترش، حرف زدن تلفنی است. حالا رو در رو، با دو تا لبخندی، وای چه گل سر خوشگلی، این تاپ تون را چند گرفتید؟ می‌شه نقبی به دوستی زد، اما پشت تلفن هیچ کاری نمی‌شه کرد. خودش گفته ساعت 3 تماس بگیرید. به من که نه. آقای سردبیر روز قبلش زنگ زده و گفته یکی از همکاران برای مصاحبه تماس می‌گیرد. این کارش را دوست نداشتم. انگار دست بچه را بگیری و ببری مدرسه. به هر حال، از ساعت 3 زنگ زدم و زدم تا ساعت 5 که زنی گوشی را جواب داد.
-         بله.
در نظر من، صدایش جوان‌تر از 45 -50 سالی است که به من گفته‌اند. یک صدای معمولی دارد کمی هم شکاک جواب می‌دهد. از این‌هایی که هر لحظه منتظری بگوید:" نخیر اشتباه گرفتید" و تق، قطع کند.

-         سلام.
-         سلام.
-         خانوم آرام؟
-         جانم، شما؟
-         من بهناز هستم. قرار داشتیم با هم.
-         بفرمایید. جانم.
-         امکانش هست قراری بگذاریم و همدیگه را ببینیم؟
-         نه، من اصلا پام را از خونه بیرون نمی‌گذارم. خیلی سرم شلوغه.
-         پس تلفنی سوالاتم را بپرسم؟
-         بفرمایید.
-         چند ساله‌اید خانوم آرام؟
-         45 ساله.
حالا واقعا مستاصل هستم که باقی حرف را چطور پیش ببرم که خودش وسط می‌آید. وقتی خواست سنش را بگوید، یک سکوت طولانی کرد. شاید در حال محاسبه کار و بار من بوده.
-         من خانوم نیستم.
-         چی نیستید؟
-         خانوم نیستم من. من دارم کار می‌کنم. کی شماره من را داده؟ گفتند چی؟ گفتن توی چه زمینه‌ای کار می‌کنم.
حالا دیگر بدتر شد. این که اصلا زد زیر همه چیز.
-         من در حال تهیه گزارشی در زمینه اقتصاد سکس هستم.
جوری می‌گوید "خب" که حس می‌کنم هر دو چشمش را گرد کرده و درشت و یک ابرو را هم بالا انداخته.
-         راحت بگید چی می‌خواهید؟
-         دلایل و زمینه‌هایی که زنان را وادار به سوی کسب درآمد از سکس می‌کنه. روی این موضوع کار می‌کنم.
-         این کارا دردسر داره. به مشکل می‌خوره. ما ساکت نشستیم داریم یه لقمه نون می‌خوریم، اما  نوشته که می‌شه، به مشکل می‌خوریم. من کار خاصی نمی‌کنم که.
-         شما خونه‌تون را در اختیار دیگران می‌گذارید؟
-         نه من نماز می‌خونم. اینجا بیان نجس می‌شه. کثیف می‌شه.
-         پس شما چه می‌کنید؟
-         بچه‌ها می‌رن، صیغه‌ای هم می‌خونند. یه مبلغی دریافت می‌کنند.
-         بچه‌هایی که با شما کار می‌کنند، چند نفرند؟
-         چندتایی هستند. من گسترده کار نمی‌کنم. حوصله ندارم.

حس می‌کنم یخ بین‌مان کمی شکسته. شاید اگر روبه روی هم بودیم، پاها را روی هم می‌انداختیم و می‌گفتیم:"خب دیگه می‌گفتی." برای همین جسارت می‌کنم و می‌پرسم:
-         خودتون هم کار می‌کنید؟
-         نه. اصلا.
مجبور می‌شوم عقب نشینی کنم و باز حرف را بکشم سمت بچه‌ها.
-         بچه‌ها بابت هر صیغه چقدر می‌گیرند؟
-         می گیرند دیگه. حالا هر کی خوشش بیاد شیرینی‌اش را می‌ده. هر کی می‌آد خوشش می‌آد دیگه. کار من این طوری نیست که بگی اغفال و گول زدن و این‌هاست. کار من شرعی‌تره، مطمئن‌تره، بچه‌ها راحت‌ترند با من باشند تا کنار خیابون وایستند و اغفال بشن. خدا را شکر قرن اینترنته و دیگه کسی اغفال نمی‌شه. اینا ما را اغفال نکنند، خودشون اغفال نمی‌شن.
یک خنده‌ای می‌کند. من هم همراهش می‌خندم که باز صمیمی شویم و برویم سراغ حال و روزگار خودش.
-         دخترها معمولا چند سال هستند؟
-         20، 22، 25 سال.
-         از نظر تحصیلی وضعیت آنها چطور هست؟ درس خونده‌اند یا نه؟
-         نمی دونم که. من اصلا آنها را نمی‌بینم. آنها زنگ می‌زنند که می‌خوان کار کنند. منم باهاشون صحبت می‌کنم، اول راهنمایی‌شون می‌کنم که برو ازدواج کن، کار کن. اما می‌گن با تو کار نکنیم، میریم کنار خیابون.
-         بعد شما براشون مشتری می‌فرستید؟
-         بله.
-         بچه‌ها روزی چند تا مشتری دارند؟
-         3 تا - 4 تا. من آخه زیاد گوشی‌ام روشن نیست. دو سه ساعت بیشتر گوشی‌ام روشن نیست. مختصر و مفید هست کارم. خیلی شلوغش نمی‌کنم.
-         یعنی هیچ وقت نپرسیدید چقدر می‌گیرند یا آنها حرفی نمی‌زنند؟
-         نه نمی‌پرسم. خودشون طی می‌کنند.
-         شما چقدر شیرینی می‌گیرید؟
-         من که از دخترها چیزی نمی‌گیرم. مشتری‌ها خودشون می‌دن.
-         چقدر معمولا؟
-          30 هزار تومن. 50 هزار تومن. چون زیاد دنبالش نیستم، اهمیت نمی‌دم به مقدارش.

صدایش را جوری تغییر می‌دهد که خیلی بی‌تفاوت به نظر می‌آید. شاید حتی شانه‌ای هم بالا انداخت و لب‌هایش را هم کج کرد.
قبلا به من گفته‌اند که او علاوه بر آن که معرف دخترها و مشتری‌هاست، گهگاهی مشتری هم قبول می‌کند. اما برای حفظ امنیتش، همیشه خنجری با خودش دارد. 

-         در مورد امنیت بچه‌ها، به هر حال شما که مشتری‌ها را تک به تک نمی‌شناسید، بچه‌ها می‌رن خونه این‌ها. موقع آدرس دادن، سفارش امنیتی خاصی بهشون می‌کنید؟
-         خانم اینجا آشغال پاشغال نمی‌آن که. همه آدم حسابی و تحصیل کرده و زن و بچه‌دار هستند. حالا اگر هم مجرده، متشخص هست. این چیزا نیست.
-         تصویری که از این شغل وجود داره، نون شبی است که مادر باید برای بچه‌هاش ببره. فقر همچنان اصلی‌ترین نقش را داره با همان شدت؟
-         این کار خیلی پیش پا افتاده است. توی همه کشورها هم هست. فقط اینجا نیست که. حتما نیاز مالی است که بره با هر آشغالی حرف بزنه دیگه.
-         شما متاهلید یا قبلا بودید؟
به جای صدای خانوم آرام و جوابش، یک ملودی پخش می‌شود. مثلا پشت خطی داشته و من را منتظر نگه می‌دارد، اما دیگر گوشی را جواب نمی‌دهد تا بپرسم دخترها چطور شماره‌ات را پیدا می‌کنند؟ چطور ندیده و نشناخته مشتری به آنها معرفی می‌کنی؟

21 بهمن 1392