جلسات بیرون از دفتر و کافه ای همه این مصیبت
های شلوغی و سر و صداهای دور و بر را دارد. سفارش چای برای همین حالا می دهی، نیم
ساعت بعد می آورند، یک لقمه چیپس و پنیر را نیم ساعت بعدتر می آورند و برای یک
بطری آب هم که باید همین قدر صبر کنی، انگار می روند از سر همان چشمه پای معدن
بیاورند که حسابی بشود "آب معدنی". حالا اینهایش مهم نیست. کافه که
پاتوق جلسات بشود، دیگر اینها دستت میاد. یک ذره هم دست آنها می آید، فقط بدبختی
مدیریت عوض شده و مدیر جدید 5 دقیقه یک بار سر می زند که "چیزی کم و کسر
نیست" و ما هی از مثلا جلسه سر بیرون می آوریم که "نه، قربون شما،
ممنون" و او می رود تا 5 دقیقه بعد که تازه ما سرها را نزدیک کرده ایم و یکی
دیگر خودکار و کاغذ را دست گرفته بلکه جلسه جدی تر شود. هر بار هم مثلا قرار است
جدی شود، با یک "خب" غلیظ شروع می شود و در ادامه "خیلی وقت کم
داریم، خواهشا". حالا از این تماس های وسط جلسه بگذریم که دایم باید
بگویی" من تماس بگیرم با شما؟"، "ببخشید الان یک جلسه کاری
ام". خوبی کار ما هم همین است که سریع طرف مقابل یک "بله بله خواهش میکنم"
یا "حتما، ببخشید" میگوید. فقط همان طور که ما دستمان را می گیریم جلوی
دهان و گوشی تلفن و صدایمان را آهسته میکنیم که جلسه هستیم، آن طرف خط هم صدایش
را پایین میآورد و با همان حساسیت جواب میدهد. طبق همه غروبها و عصرها، مرد
گیتاری میآید. هر بار یکی از ما بیشتر از همه چهره اش می پیچد در هم. آن یکی هم خنده
خنده سر تکان می دهد و مدام از صدای فالشش می گوید. صدای گیتار برای این یک وجب جا
خیلی زیاد است. برای همین یکی از ما که بیشتر از همه چهرهاش می پیچد در هم، هر
بار سریع دست به جیب می شود و به محض آن که ترانه اول تمام می شود، اسکناس را در
جعبه گیتار می اندازد، بلکه زودتر برود. اما او تا زمانیکه سه ترانه نخواند، دست
بر نمی دارد. اصرار عجیبی هم دارد که هر ترانه را با صدای اصلی بخواند و حتما در
میان خواندنش سوت هم بزند. مثل همیشه مرتب است با یک کت اسپرت که با رنگ شلوارش
هماهنگ است و کمی تیره تر و همان موهای که به بالا حالت داده است و انگار قدش را
از 180 هم بالاتر میبرد. تا چنگ در سیمهای گیتار میکشد گوشی را به گوشم میچسبانم
و اشاره میکنم نزند تا مکالمه تمام شود. فقط آرام چنگ میزند و یکی از ما باز با
خنده خنده از صدای فالشش میگوید و مرد جوان، شانهها را کشیده و "دوستان
عزیز" را مهمان صدا و موزیکش میکند. کلک تلفن فایده ندارد. اسکناس در دست
یکی از ماست که چهرهاش حسابی در هم پیچیده شده و منتظر است ترانه به نیمه برسد تا
اسکناس را در جعبه بیاندازد، بلکه او برود و باز یک "خب" غلیظ بگوید و
بعد تاکید کند وقت نداریم و باید سریعتر کار تمام شود که باز گوشی من زنگ میخورد.
او همچنان ریتمدار میخواند بعد از آن که ترانه آرامش تمام شده و چشمش هم این طرف
نیست که بگویم لحظهای قطع کند این صدا و نواختن را. فقط نیمی از چهرهاش را میبینم
و خال سیاه روی پره بینی چپش را. حالا حتی نمیشود با صدای آهسته و زیرمیزی به آن
طرف خط گفت "جلسهام"، آن طرف خنده خنده میگوید:" پس خیلی مزاحم
بزم شدم، به جلسه جدیتون برسید. خوش بگذره."
#روزنامه- کلید #اول-شخص-مفرد