بند چارسوقم از سال به دو سال رسیده است و همچنان گره دارد که رسم بند جز این نیست؛ اما روزهای نو را در پیش دارد. روزهایی با نفسی نو و تازه تر از پیش. چارسوق، خانه است برایم نه یک گذر. پس می مانم در خانه ام؛ حتی با بند و گره.
۱۳۹۰ تیر ۱۰, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
جند شب پیش خوابم نمی برد احساس خفگی می کردم داشتم به روزنامه نگاران در بندخانه فکر می کردم گغتم ازدکتر بپرسم بهناز چطوره؟جه حالی داره این روزها؟ تاریکترین لحظات قبل از سپیده است ،امیدت مستدام
ارسال یک نظر