۱۳۹۲ آذر ۱, جمعه

"دزد شلوارم را سوراخ کرد"


جیغ اول را که می‌کشم، می‌بینم توان اجرایی باقی را هم دارم. حالا اون می‌کشد و من می‌کشم. خیابان خلوت است، عین همه هشت‌ شب‌های روزهای جمعه. مغازه‌ها هم تعطیل هستند. همیشه وقتی یک موتوری سرعتش را پشت سرم کم می‌کند، می‌پرم در پیاده رو، اما این بار نمی‌روم. یکی بند آزاد کوله‌ام را می‌کشد. عادت ندارم هر دو را به شانه بیاندازم. همین که با کشیدنش نیم چرخی می‌زنم، جیغ هم می‌کشم. سال‌هاست جیغ نکشیده‌ام. جلویی را نمی‌بینم. همان راکب را. این یکی که کیف را گرفته، خیلی جوان است. شاید 20 یا 21 ساله. تپل و سفید. سر و وضع لباسش هم خیلی مناسب است. اولِ اول که بند کیفم کشیده شد، فکر کردم از این شوخی‌ها و متلک بازی‌های پسرانه است که تو می‌ترسی و آنها حال می‌کنند، اما پسر کاپشن روشن بند کوله را ول نمی‌کند.

اولی را که می‌کشم انگار خجالتم می‌ریزد و جیغ دوم را هم می‌کشم. این بار هولم می‌دهد. با دست و پای چپ روی زمین می‌افتم، اما هنوز دست راستم با کوله است. باز او می‌کشد و من می‌کشم. پسر یک کلام هم حرف نمی‌زند. دوستش هم اهل گاز دادن و کشیدن و بردن نیست.

دستم راه افتاده. جیغ سوم را هم می‌کشم. حالا ترجیح می‌دهم بلند شوم و فرار کنم، بلکه از خیر کیف و کوله بگذرند. اما همین طور پسر تپل سفید بند کوله را می‌کشد. با جیغ سوم مردی از سوپری بالایی بیرون می‌آید. پسر هم کیف را ول می‌کند و تا ته کوچه می‌روند، اما هنوز ایستاده‌اند. صدای موتورشان می‌آید. فکر کنم مرد هم سن و سال خودم است، ریش کم پشتی دارد و قدی متوسط. تا نزدیک من جلو می‌آید، اما چشمش به ته کوچه است. جلوتر نمی‌رود. گردنم درد گرفته. پشت دستم هم می‌سوزد. آسفالت کمی خراشیده‌اش. سر زانویم هم بد جوری می‌سوزد. قلبم تند تند می‌زند. خیلی تند. دستم به سر زانوم است و همین طور می‌روم تا همان سوپری.

یکی از پنجره خانه روبه‌رویی کله کشیده و نگاه می‌کند. از کی؟ نمی‌دانم. مرد ریشو نگاهی به سرتا پای من می‌کند. دلم می‌خواهد آقای سوپری بگوید:" بیا دخترم فشارت افتاده، یه بستنی بخور." اما نمی‌گوید. فقط ردِ نمانده از موتور سوارها را نگاه می‌کند. "رفتند؟ اعتبار نداره این کوچه."
مرد ریشو می‌پرسد: کیفت را زدند؟
من: نه.
زانوم هنوز زوق زوق می‌کند. زیر انگشتم پوستم را حس می‌کنم.
مرد ریشو: می‌شناختیشون؟
من: نه.
مرد ریشو: مزاحمت شدن؟
من: نه. کوله‌ام را می‌خواستند ببرن.
مرد ریشو: هولت دادن؟ چیزیت نشد؟
دستم هنوز به زانوم هست. زیر انگشتم خیس نشده. فقط خیلی می‌سوزد.
من: نه، فقط سر زانوم سوراخ شد.

جمعه اول آذر 1392



۱ نظر:

marder rooz گفت...

خیلی خوب می نویسی.