تا
دو ایستگاه همه چیز تحت کنترل است، از آن به بعد اسیر میشویم. هر چقدر هم
نزدیک ظهر باشد، باز هم به نظرم سر صبحی آدم به لواشک نیازی ندارد، حتی به
تیشرتهای نخی که چهارگوشِ چهارگوش است و فروشنده تاکید دارد فری سایز
است. گوشوارهها و طرحهای تاتو روی بدن جذابتر است.
داد میزند و یک سری رنگی رنگی را در هوا چرخ میدهد. اما جلوی ما اتراق میکند و دسته دسته از ساکش جنس در میآورد و میگذارد روی پای مسافرها. آنها هم شروع به ورق زدن میکنند.
"ایرانیه گلم. تضمینش میکنم."
"10 هزار تومن گلم. ست هم دارم، اما اون قیمتش بالاتره."
یکی
در گوشش چیزی میگوید و او هم داد میزند:" لامبادا؟؟؟ بگذار ببینم". همه
ساکش را بیرون میریزد، اما پیدا نمیکند:" از دست خواهرم. گفت برم ساکت را
مرتب کنم، جنسها را هم جابهجا کنم، برداشته، وگرنه من کلی شورت لامبادا
داشتم". نیشش را که باز میکند جفت گونههایش بالا میرود و لبهای
گوشتیاش کشیده میشود. به همه میگوید "جانم عزیزم. جانم گلم" جوری
میگوید جانم که انگار چند تا تشدید دارد.
یکی
آن طرف صدایش میکند و سایزی میگوید. یکی هم از روبهروییها در انتخاب
رنگ و مدل مانده است. همان طور هم با رنگی رنگیها بازی میکند. بیرغبت
است یا کمی ترس دارد که بخرد یا نخرد. برای همین با خود دختر مشورت میکند
که "واقعا جنسش خوبه؟" دختر یک سری سایز برده و آورده است.
"ببین این جنسش عالیه، همین جا تولید میشه، مثل نسا نیست."
زن
آرام چیزی میگوید. دختر بلند جواب میدهد:" بله، همین جاست. دلم میخواد
یه روز بری کارگاهشون، یکیشون، حتی یکیشون از اینها استفاده نمیکنند.
یعنی ازشون بپرسی کدومتون نسا دارید، یکی نمیگه من، یکی بهت نشون نمیده.
فروشندههای نسا، باور کنید یکی شون نسا نمیبنده. اما این، خواهرم فقط
اسفنجی میبست، از وقتی این را استفاده میکنه بیا ببین چی شده، مادرم هم
از همینها بر میداره."
زن هنوز مردد است.
دختر سریع دو سه تا دکمهاش را باز میکند و کمی شانهاش کج میشود و خودش
را به سر زن نشسته نزدیک میکند:" ببین من خودم هم از همین برداشتم، اون
مدل مشکیه است، میبینی چه خوش فرمه. خیلی هم قشنگه. مشکیاش که عالیه."
28شهریور1393
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر