از شرق تا میانه و بالعکس- روایت خرداد 89
از میدان خراسان به سمت شهرک کاروان که
انتهای جاده خاوران است و بعدش تپه و کوه، وسیله و راهی جز تاکسی نیست. یک پراید سوار
میشوم که دختری هم به قصد رفتن به مشیریه نشسته است. من فقط حجم موهایش را میبینم
که پف کرده و بالا آمده است.
راننده که میگوید تا حالا رای نداده و بلد
هم نیست. راننده، اصرار دارد که همه اینها به درد نمیخورند و فقط دنبال خودنمایی
هستند و اگر هر کدامشان هم به ریاست برسند، اول از همه به فامیلهایشان پست میدهند.
البته معتقد است احمدینژاد چون دزد نبوده، خوب بود، فقط نگذاشتند کار کند.
او اهل رای نیست و من ترجیح میدهم با دختر
حرف بزنم.
من: خانم شما رای میدی؟دختر مو پفی: مجبورم. یه وقت بخوام جای دولتی استخدام بشم، لازمه.
من: درخواست دادی جایی؟
دختر مو پفی: نه، یه وقت پیش میاد.
دختر فوق لیسانس آی تی دارد. هر چقدر موقع جواب دادن به من، سخت بود، وقتی با راننده بحث میکنم بر سر ضرورت رای دادن و وضعیت اقتصادی، به هیجان و شوق میآید و شروع میکند در دفاع از روحانی و نقد مواضع تندروانه جلیلی در زمینه هستهای حرف زدن. تاکیدش هم روی یک سوم شدن فروش نفت کشور است.
حالا میگوید: اکثر تهران با روحانیاند
دیگه. اونم که مثل هاشمی و موسویه دیگه.
راننده در نقطهای از شهرک کاروان میایستد
که چند قدم بالاترش کوه است. کمی هم شک کرده که در حال آمارگیریام و اصرار دارد
که در نزدیکی مدرسه یا مسجدی که رای گیری میکنند، پیادهام کند.
به هوای خرید بستنی یخی وارد مغازهای میشود.
وقت حساب کردن که اتفاقا اصلا به قیمت درج شده هیچ اهمیتی نمیدهد و 100 تومن هم
گرانتر حساب میکند، میپرسم:" رای دادید؟"
مغازهدار: تا شب وقت هست.من: به کی رای میدید؟
مغازهدار: به یه بنده خدا. تا قسمت کی باشه.
مردی که دوست مغازهدار است با خنده میگوید: حاجی اسم نیاری، پس فردا همه جا میگن به کی رای دادی.
کمی بالاتر و چند خانه مانده به کوه و تپه،
زنی با چادر سفید گلدار در حال آب و جاروی پیادهروی جلوی خانهاش است.
من: خانم اینجا حوزه رایگیری نزدیک کجاست؟
زن چادرگلدار: برو داخل اون خیابون (با دست
خیابانی را نشان میدهد)، داخل کوچه سوم.من: شما رای دادی؟
زن چادرگلدار: بله، به رضایی رای دادم.
من: خوبه؟
زن چادرگلدار: از همه شون بهتره.
من: به نظرتون رای میاره؟
زن چادرگلدار: توی جنوب که رای میاره. توی تهران هم که همه با روحانیاند.
من: اینجا چی؟
زن چادرگلدار: قالیباف. به روحانی هم رای میدادنها. بیشتر البته جوونها. اما این پیرزنها که نمیتونستن بنویسن، میگفتن قالیباف.
ساعت نزدیک دو و نیم است و آفتاب غیر تحمل
شده. خیابانی که زن گفته را تا انتها میروم، اما مدرسه و مسجدی پیدا نمیکنم. در
این ساعت کسی هم در خیابان پیدا نمیشود که آمارش را بگیرم. برای خرید آب معدنی
وارد سوپر مارکتی میشوم. صاحبش هزار بهانه میآورد و آخرش در مورد این که به کی
رای میدهد، میگوید:"تا قسمت چی باشه."
من:
اینجا اکثریت با کی هستند؟مرد سوپری: قالیباف.
سوپر را رها میکنم و سراغ زن چادر رنگی میروم
که لهجه ترکی دارد.
من: خانم از اینجا چطوری برم شاهعبدالعظیم؟
زن
چادر رنگی: ماشین سوار میشی و میری.من: شما رای دادید؟
زن چادرگلدار: نه هنوز.
من: یعنی رای نمیدید؟
زن چادرگلدار: چرا، بگذار بچهها بیان ببینیم به کی رای بدیم.
من: اون بار بچهها به کی رای دادن؟
زن چادرگلدار: احمدینژاد.
من: بچهها شغلشون چیه؟
زن چادرگلدار: کارگر.
من: مذهبیاند؟
زن چادرگلدار: هان؟
من: مومناند؟
زن چادرگلدار: اره، نماز میخونن.
من: راضی بودید از احمدینژاد؟ خوب بود براتون؟
زن چادرگلدار: آره. برای همه چه جوری بود، برای منم همون جوری بود.
زن روسری ساتن: جلیلی.
من: خوبه؟
زن روسری ساتن: آره. شما چی؟
من: روحانی.
زن روسری ساتن: نه ما همه به جلیلی رای دادیم.
من: همه یعنی کیا؟
زن روسری ساتن: مامانم اینا و فامیلامون.
من: چهار سال پیش به کی رای دادی؟
زن روسری ساتن: همین احمدینژاد.
پسری جلوی یک ساندویچی نشسته است. 32 ساله است، اما کمی بیشتر از سنش نشان میدهد. اهل رای نیست. میگوید: شما رای بدید. برید از حقتون استفاده کنید.
من: شما چرا از حقت استفاده نمیکنی؟
پسر: حقی ندارم.
در یک زمین خاکی چندتایی تاکسی سبز ایستاده و منتظر مسافر است. راننده مرد 55 سالهای است که تا میپرسم "آقا رای دادید؟" میگوید:" واسه چی رای بدیم؟ من اصلا رای ندادم. سفیده سفیده شناسنامهام."
من: آقا توی این مملکت دو تا کار را مردم هیچ وقت انجام ندادن. یکی انقلاب نکردن. یکی هیچ وقت رای ندادن.
راننده: انقلاب اول را که ما کردیم. هم سن و سالای ما کردن. خیلی ببخشید شما هم خواهر ما هستی. ما عرق اسپرینف 7.5 تومن میخوردیم و میگفتیم مرگ بر شاه. کلانتری میزد ما را، توی حوض آب میکشیدیم، صبح میگفت برو خونهتون. اما الان کسی جرات داره حرفی بزنه، چیزی بگه؟
پسر مو تافت زدهای روی صندلی جلو نشسته است. 19 یا 20 سال دارد.
من: آقا شما رای دادی؟
پسر مو تافت زده: نه. سر درد نمیآرم که. فرقی هم برام نداره.
من: واقعا فرقی نداره کی بشه؟
پسر مو تافت زدهای: نه. بین این آدمها هیچ فرقی نداره؟
راننده: ما رای نمیدیم که جلیلی نشه.
من: وقتی رای ندید که کمک میشه.
پسر مو تافت زده: شما به کی رای دادید؟
من: روحانی.
راننده: روحانی میشه. رفسنجانی گفت نظرم روحانیه.
من: اگر رای بدید، رییس جمهور میشه.
راننده: ما میگیم بگذار جلیلی بشه که اینجا هم بشه سوریه، تکلیفمون معلوم بشه.
من: سال 88 که اون اتفاقات افتاد، شما رفتید کتک بخورید؟
راننده: نه.
من: شما که هرچی بشه، کاری نمیکنید.
راننده: من خرج زن و بچه میدم. خانوم من اون وقت که رفتم انقلاب کردم، الان میبینم وضعام بدتر شده که بهتر نشده. سال 59 که من ازدواج کردم، یه یخچال خریدم سه هزار تومن. الان این جوون (اشارهاش به پسر مو تافت زده است) کی دیگه میتونه بخره؟ خانوم شما همه حرفهات درسته. حرف ما را میزنی. راست میگی رای ندادن ما کمک به اونهاست. اما میدونید ما توی چه عالمی هستیم؟ ما توی فیلم قیصریم.
حالا در حال نقل قول از خبرنگاران شبکههای خارجی است که گفتهاند روحانی چماق را دست قالیباف داده و گفته دانشجوها را بزن.
بحث سختی در گرفته در مورد تفاوت زندگی سال 84 و حالا. قیمت دلار و پسر 26 ساله بیکارش که در خانه نگهش داشته و پول توجیبیاش را میدهد، از ترس این که معتاد نشود.
داخل ترمینال کناری مترو شده است و منتظر است که پیاده شوم. چنان درگیر بحث شدهام که:" آقا اینجا کجاست؟"
**** من؛ مسافری هستم
که از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر میروم و هر روز(بیتوجه به میزان
حادثهاش که پر است یا خالی)، آمار کناریهایم را میگیرم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر