یادم بندازید بعدا دو صحنه خوب را براتون تعریف
کنم.
اول: سرویس دختر مدرسهای ها پیچید توی بلوار،
چیزی در حد متوقف بود، به خصوص که تاکسی جلویی داشت مسافر میزد آن هم وسط خیابون.
همان وقت مدرسه پسرها هم تعطیل شده بود. هم اینا 14 – 15 ساله بودند، هم اونا.
دخترها، تپل و مپل، پسرها هم هنوز قد نکشیده و صدا خروسی. پسرها البته پیاده
داشتند میپیچیدن توی بلوار. دخترها سوار سرویس بودند. دختر تپلی صندلی عقب تا کمر
خودش را از پنجره بیرون داده بود و لواشک یا آلوچهای که دستش بود را تعارف میکرد.
بیا بیا، بدو بدو. جان من بفرمایید. پسرک هنوز صداش بلاتکلیف بین دو رگه شدن و
نازک بودن داشت. میخندید و چند قدمی شلنگ تخته انداخت:" باشه، باشه،
بده." لواشک یا آلوچه که به دستهاش رسید، جیغ و دست و هووووووورا از ماشین
بلند شد. یه دختر تپلی هم از پنجره جلویی بیرون اومده بود و هی تشویق میکرد.
دوم: رانندههای این خط اصلا عادت به روشن کردن
ضبط ندارند. بهتر، یک بار یکی شان مجبورمان کرد همه مسیر را ناله و ضجه این پسره
را گوش کنیم که عشقش نمیدونم چطوری سر به نیست رفته. هر بار یک جور خاصی انگار به
دل من ناخن میزنند. همیشه هم حق را به دختره میدم که رفته، از بس بد میخونه.
ما مسیر خودمان را میرویم، یعنی راننده ما، پشت
چراغ قرمز، یک باره حجم عظیمی از صدای " اوه اوه پری چقده تو ماهی..... اوه
اوه، دیگه حالی به آدم میمونه، نه والا، احوالی به آدم میمونه، نه بلا"
دختر کناری من، برخلاف این یکی کناریام، خیلی
پر انرژی است، البته بعد از این که میزند به پهلویم و به پراید کناری اشاره میکند،
حدس میزنم که باحال و پرانرژی است. چشمهایش هم میخندد.
پراید کناری، میلرزد از صدای "پری چقده تو
ماهی....اوه اوه" داخل آن هم 5 تا پسر بچه مدرسهای نشستهاند. مثلا 11 – 12
سال را دارند. جلال همتی همچنان پر شور میخواند: "آخه حالی به آدم میمونه؟"
پسرهایی که عقب نشستهاند زل زدهاند به آینه و چهار تایی با دقت به تصاویر آن یک
وجب نگاه میکنند، پسر صندلی جلویی هم با جدیت لگو درست میکند.
فقط یادم بندازید بعدا اینها را تعریف کنم.
چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر