۱۳۹۱ خرداد ۲۵, پنجشنبه

مجنونِ دیوار

توی داستان های جدید مخصوصا، یا نوشته های همین بر و بچه هایی که می شناسم، وقتی دارم توی وبلاگ هاشون می چرخم همش دنبال این می گردم که هر داستان مال کدوم قسمت زندگی طرف بوده؟ تاریخش را نگاه می کنم ببینم کی بوده؟ مثلاً می خوام سر از یه راز در بیارم. خیلی هاشون را اونقدر از دور می شناسم یا فقط در حد اسمی که نمی تونم هیچ پیش فرضی براش درنظر بگیرم. اصلا طرف چه شکلی هست؟ حتی این که می شه باهاش یه چایی خورد؟ اما بازی و فضولی توی داستان ها را دوست دارم. اصلا گاهی خودش می شه یه داستان. حدس می زنم منیر با اون تیکه هایی که به پسره انداخت، حتما یه جیجی باجی بینشون بوده دیگه. یا یهو سیگار دست یکی شون می افته، دیگه حتماً خودش می کشه که دست اینا هم داده. همش هم می خوام یه چیزی کشف کنم. مثل ماجرای این نرگس که یکی رو دوست داشت، از قضا همه فقط سایه شون را دیده بودند. مبـــــــــــــــــــــــارک است؛ اما وقتی اون پسره، مرتضی برگشت نیم رخش یه جور دیگه شده بود. نگاهش دور بود. گاهی می ماند و گاهی توی خودش می رفت. غیرتی نبود اما واخورده بود انگاری. توی اون نوشته این طوری بود. بیرون از داستان اما این طوری نبود. غد بود و حرف یه کلام. منیر هم که هیچ وقت صداش را بالا نمی برد. هیچ وقت عاشق نشده بود غیر از همین شوهرش که می مرد براش.
بی خودی اسم های نزدیک را قاطی قصه ها می کنند. بعد با بعضی تاریخ ها همراهشون می کنند که بگن واقعی بوده یا ایهام ایجاد کنند. به نظرم که فقط ادم را مشکوک می کنند و تو هی می خواهی بفهمی منیر زیر کاسه اش نیم کاسه هم داشت؟ ادم تهش باید بگه اره ته زندگی همینه. منیر همچین هم پابند و عاشق شوهرش نبوده. نرگس از ترس مرتضی عاشق سایه ها شده بود. شب ها باهاشون می رقصید. منیر دیده بوده که از یکی شون لب هم گرفته بوده. یه بار حتی شنیده بود که داشتند نقشه فرار هم می کشیدند. اینو بعد از قصه لب گرفتن گفت. صبحی که نرگس صدباره تازه تر شده بود از اون عشقبازی که فکر می کرد یواشکی بوده، رفت سر قرارش که انگاری خودی نشون بده باز با اون موهای کتیرا زده اش، دیده بود که دیوار ریخته و حتی صدای یه آه و ناله هم نمی آمد.

هیچ نظری موجود نیست: