نگار بیشتر داشت دلداری میداد، آخرش اما گفت "حالا
رفتی یه وقت مصاحبه هم برای من بگیر. یادت نره بنو". منم داشتم جواب میدادم
الان دونه دونه مهرههای کمرم داره از هم باز میشه، تازه جا هم نیست بنشینم،
اونم هی دلش بیشتر میسوخت و هی حرفهای خوب خوب میزد. همین جور چت میکردیم که
یکی یه جور محکمی تنه زد و یکی دیگه هم پشتش آرامتر تنه زد. همین که در باز شد
این مسافرها آمدند داخل و اولی که تنه زده بود عجله بیشتری داشت که کنج را تصاحب
کند. بی مقدمه هم نشست. البته نالههای دردناک هم داشت. از این مدلها که تن و
بدنشان درد میکند. وقتی میخواست روی زمین بنشیند اول دست راستش را گذاشت کف
واگن، بعد آهسته نشست. آن هم چهار زانو نشست. منتهی چون فریده خانوم کنار من
ایستاده بود، مجبور بود دایم سرش بالا باشد. ته چهرهشان یکی است. فقط او که نشسته
هیکلی است و کوتاه، فریده خانم بلندتر، او موهایش یکی در میان سیاه است و نقرهای،
موهای فریده خانوم یک ترکیبی از زرد و بلوند و نارنجی. به صورت سفیدش میآید هر
چند نمیشود گفت چه رنگی است، اما اگر یک رنگ تیره روی موهایش بگذارد، خوب از این
چند دستگی نجات پیدا میکند.
او که نشسته صورتش را چروک میکند و یک نالهای
هم میکند. چند تا چروک کنار چشمهایش میافتد و پلک بلندش چین میخورد.
فریده خانوم بلند بلند میگوید: کمر دردت برای
کفش پاشنه بلنده.
او صورتش را جمع میکند: مال وزنمه. من مچ پام
باریکه (با انگشتهای شصت و اشاره دو دست یک حلقه میسازد که یعنی مچ پای من این
قدر است. حلقهاش این قدر باریک است که انگار مچ پای بچه را نشان میدهد)
فریده خانوم: شوکت خانوم هم چاقه.
او این بار با دو دست یک حلقه باز درست میکند
که بیشتر اندازه دور کمر بچه است و میگوید: مچ پای او پهنه. عین خرس هم میخوره و
هیچیاش نمیشه. من بدبخت چی؟
فریده خانوم: شهلا که دو برابر تو شکم داره، مچ
پاش هم اندازه توست، اما کمرش درد نمیکنه، مال کفش پاشنه بلنده.
او که روی زمین نشسته این بار صورتش را کج میکند:
همه چیهم میخوره. من بدبخت چی؟ دیشب یه ریزه فسنجون خوردم، یه نصفه ساندویچ (نصف
را به اندازه دو بند انگشت نشان میدهد)، دو تا قاشق باقالی پلو با گوشت و دو تا
قلوپ نوشابه. دیگه هیچی نخوردم تا صبح. اونوقت ببین چقدرم (به شکمش اشاره میکند و
صورتش)
فریده خانوم: تو که نوشابه نخوردی، دوغ خوردی.
او که روی زمین نشسته صورتش باز میشود، چشمانش
درشت و براق میشود: هوس کردم، رفتم دو تا قلوپ خوردم.
من یک بار سرم میرود سمت فریده خانوم و یک بار
او که روی زمین نشسته، رنگ پوستهایشان خیلی فرق دارد. فریده خانوم انگار رنگ
پریده است و او سبزه تندِ تند. فریده خانوم هنوز تاکید دارد که کفش پاشنه بلند کمر
او را به این روز انداخته و او هم دانه دانه آدم اسم میبرد و از دیس دیس غذایی که
میخوردند تعریف میکند و بعد هم دلش میسوزد که خودش هیچی نمیخورد و باز هم این
حال و روزش است.
فریده خانوم آن میان یک هو بند میکند به من که
به زور سر پا ایستادهام: خوش به حالت، لاغری، یه زمانی
از تو هم لاغرتر بودم. 48 کیلو بودم. همه مسخرهام میکردند و بهم میگفتند قاشق.
اون موقعها چاق بورس بود.
من فقط نگاهش میکنم. او که روی زمین نشسته هم ما را نگاه میکند و سر
تکان میدهد که راست میگه، لاغر بوده. خیلی لاغر بوده.
فریده خانوم: پام را که از 30 سال گذاشتم اونور، چاق شدم، حالا چی، لاغری بورس شده. هر کاری هم میکنم لاغر نمیشم که نمیشم.
فریده خانوم: پام را که از 30 سال گذاشتم اونور، چاق شدم، حالا چی، لاغری بورس شده. هر کاری هم میکنم لاغر نمیشم که نمیشم.
او که روی زمین نشسته باز تایید میکند که راست میگه، این خیلی تلاش
میکنه، راه میره، کم میخوره، اما لاغر نمیشه. البته شاید زیر چادر هیکل گوشتآلودی
داشته باشد، اما این طوری معلوم نیست، اما خودش میگوید 78 کیلو شده و باید 10
کیلو کم کند. او که روی زمین نشسته همین طور سرش بالاست و میگوید: "من که 35
کیلو باید کم کنم."
درهای مترو دایم باز میشوند و یک عده میآیند و
یک عده میروند. آخرین نفر در این سری جدید به محض ورود داد زد:" تمبر هندی
فقط دو هزار تومن. تمبر هندی کم نمک، فقط دو هزار تومن. دونات تازه دارم سه تا
هزار"
او که زمین نشسته با یک دستش چادر فریده خانوم
را تکان میدهد و با دست دیگر داخل کیف دستیاش دنبال پول است و در همان حال داد
میزند:" یه تمبر هندی و 6 تا دونات بده".
چهارشنبه 9 مهر 1393
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر