چشمهايش گرد بود. درشت نه، ریز هم نه. از این فرمها که میشه
بهش گفت قلقلی. رنگش از این ترکیبیها بود، از اينها كه من وا ميمونم كه دقيقا
چه رنگي است و حرص ميخورم، مثلا نميگم عسلي يا خرمايي، هر دو بود و هيچ كدوم
نبود. در عوض ميدونم شفاف بود، خيلي شفاف. حساب کن عنبیه که رنگ داره، یک شیشه خیلی
شفاف برق دار روش آمده باشد. همین الان حس کردمش، كپي دختر مهربون بود. اون کارتونی که مِمُل داشت. همون دختري كه موهايش
تا گردنش بود و چترهايش هم روی پیشانیاش. فقط این رنگی میان شرابی و بادمجانی داشت. اما همان
قدر لخت بود. جوري بود كه تا روي گردنش آمده بود.
ترکیب خوبی از کرم و قهوهای براي لباسهايش ساخته بود. مچ پاش نه کلفت بود و نه باریک و مویی. كاملا خوشتراش بود. در امتداد پاشنهها بالا میرفت. همان قدر خوشتراش. يعني بيگوشت اضافه و پهلوي ورم كرده. و صدایی که خوش آهنگ بود. ریتم خوبی داشت و شمرده بود. هر كدام از کلماتش در جای خودش در جمله مینشست.
پوستش سفید بود از این سفیدها که مامان میگه "عین بلور میمونه." از این سفیدها که دست میزنی جای دستت روي پوستشون میماند. سفید شیت نبود. عین برف بود. مامان برف را هم براي پوستهاي سفيد و دوست داشتني مثال ميزند. پوستش عین برف بود. فقط انگار یک دیگ آب جوش از زیر چشمهاش ریخته بود تا روی دستها و تنش. جوري كه پوست جمع شود، چروك بخورد و چند جايي كمي گوشت اضافه بياورد. اما چشمهاش همان قلقلی شفاف بود و پوستش همان قدر سفيد و بلورين. لبهايش هم میخندید. هر بار لبخند داشت وقتي به چهره آدم نگاه ميكرد، انگار نه انگار غريبهايم. وقتی گفت:" خانوم احدزاده ماهه. خیلی خوب ابرو بر میداره، مباركه" اين را هم با لبخند گفت. خيلي خوشگل بود و چشمهايش برق داشت.
ترکیب خوبی از کرم و قهوهای براي لباسهايش ساخته بود. مچ پاش نه کلفت بود و نه باریک و مویی. كاملا خوشتراش بود. در امتداد پاشنهها بالا میرفت. همان قدر خوشتراش. يعني بيگوشت اضافه و پهلوي ورم كرده. و صدایی که خوش آهنگ بود. ریتم خوبی داشت و شمرده بود. هر كدام از کلماتش در جای خودش در جمله مینشست.
پوستش سفید بود از این سفیدها که مامان میگه "عین بلور میمونه." از این سفیدها که دست میزنی جای دستت روي پوستشون میماند. سفید شیت نبود. عین برف بود. مامان برف را هم براي پوستهاي سفيد و دوست داشتني مثال ميزند. پوستش عین برف بود. فقط انگار یک دیگ آب جوش از زیر چشمهاش ریخته بود تا روی دستها و تنش. جوري كه پوست جمع شود، چروك بخورد و چند جايي كمي گوشت اضافه بياورد. اما چشمهاش همان قلقلی شفاف بود و پوستش همان قدر سفيد و بلورين. لبهايش هم میخندید. هر بار لبخند داشت وقتي به چهره آدم نگاه ميكرد، انگار نه انگار غريبهايم. وقتی گفت:" خانوم احدزاده ماهه. خیلی خوب ابرو بر میداره، مباركه" اين را هم با لبخند گفت. خيلي خوشگل بود و چشمهايش برق داشت.
18 مهر 1393
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر