۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

سیب سرخ گم نشد، سیب سرخ دروغ بود

یه وقتایی این جوریه...
یه وقتایی یه روز لعنتی را با بدبختی شب می کنی. شبش را هزار بار می پیچی تا روز بشه. چشم باز نکرده صورتت خیس شده از بس که گلوت سنگین بوده. 
یه وقتایی این جوریه... 
روزت را که شروع می کنی می گی اَه، باز هم. ساعت موبایلت می گه روز ساعتی است شروع شده و یکی از اون نیم کره پایینی زمین می گه"در کار خدا موندم."
یه وقتایی این جوریه...
به آسمون نگاه می کنی و چشم می بندی. توی دلت می گی"
هرچی صلاح تو است." سیب سرخ با شیطنت می چرخه و می رقصه. طنازی می کنه پدرسوخته برات. یواشکی یه چشم را باز می کنی و بهش چشمک می زنی. زیرچشمی هم ستاره ات را دید می زنی. ترنج هم چشمک می زنه. می اندازی همه چیز را گردن خدا و می گی:" تو همیشه بهترین ها را انتخاب می کنی. صلاحم دست تو."
یه وقتایی این جوریه...
بغض داره خفه ات می کنه. کمرت درد داره. از این دردهای معمولی نه. از اینا که می گن کمرم شکسته، از اون کمردردها. از اینا که صدای قلبت را شنیدی که خورده زمین. آآآآآخ فقط خدا می دونه هیچی مثل یه دل سیر اشک ریختن نیست. دلت می خواد داد بزنی خــــــــــــداااااااااا. می ری همون جا که چشم بستی و گفتی هرچی تو بخوای و صلاحم هست. انتخاب با تو. چشمت به ترنج ات می افته که انگاری اونم اشک ناک هست و چشمک نمی زنه، یادت می افته خودت همین جا واستادی و گفتی:" هرچی صلاح ام هست، تو انتخاب کن." زبونت لال می شه. اعتراض ات را خفه می کنی. می گی صلاح بود، اگر چنین نمی شد، وااااای چه می شد.
یه وقتایی این جوریه...
سیب سرخ ات داره می چرخه. دنیا بازیچه دستای تو است. اصلا مال تو است. تو می چرخانی. همه چیز به نفع تو است. همه چیز. بار سفر بسته ای. سفری خواهد بود این سفر. دنیات قراره رنگ دیگه ای بشه. و تو می جنگی برای رسیدن به دنیای تازه. سیب سرخ می چرخد و ترنج چشمک می زند. همه دنیا انگار مال تو است تا یک روزی که انگار دنیات از تو دور شد. یکی نجوا می کند:" حتما صلاح بوده. یادته که تو سپردی به خدا." و نمی دونی چه بغض بدی است و چقدر سخت که مجبوری بخوریش و بگی:"چرا مصلحت هایش چنین بی رحمانه من را هدف گرفته؟"
یه وقتایی این جوریه...
یکی از اون نیم کره پایینی زمین می گه:" چرا آدم های خوب در شرایط سخت تری هستند؟" همون موقعی که گوشی موبایلت می گه روز شده. بغضت گنده است از بس شمردی این روزها را که چی می شد اگر... چی می شد اگر... و همه ازکف داده ها به صلاح ها را می شمری و می شمری و می شمری و فردای این مصلحت را نمی دانی از بس که هیچی نداری برایش. می گی روز هست و شکر که ترنجی نیست تا چشمکی حواله ات کند. سیب سرخ هم جهنم که می رقصد یا جایی از زمان گم شده است. اصلا باشد، گازی می زنم و به آب می سپارمش. تن می سپارم به شادی. به لذت. به خوشی. به شهوت. به خیابان. به اولین لبخند. همسفر می شوی تا انتهای خوشی و فریاد خشم و لذت. بغض و هرچه لحظه است.
یه وقتایی این جوریه.........

هیچ نظری موجود نیست: