۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

خاله بازی


من خاله می شم و اون مامان. بعد زودی جامون را عوض می کنیم. حتی بچه هامون را. خیلی انعطاف داره دنیامون وقتی یک دست هستیم.
من مامان می شم و اون بابا. بعد دیگه جامون را عوض نمی کنیم. من همش مامان می مونم و اون بابا. هیچی انعطاف نداره دیگه لامصب وقتی یک دست نیستیم. اون همش می ره سرکار مثلا و من خونه غذا درست می کنم مثلا. بچه ها هم سهم من هستند در خانه.
من هستم. اون هم هست. نه من مامان شدم، نه اون بابا 
شده. اون می ره سر کار. من هم می رم سرکار. توی چشمای هم نگاه می کنیم و می گیم :"دوستت دارم." اینو اول یکی می گه. بعد اون یکی می گه من هم. نوبتی می گیم. یک بار من. یک بار اون. هر شب نوبت یکی است. بعد تمام می شود. او می رود و من هم. هر یک در اتاقیو زندگی دیگری. مجازی یا حقیقی. بازی را با دیگری از سر می گیریم. حالا دیگر همه چیز انعطاف دارد حتی نقش ها.

هیچ نظری موجود نیست: