۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

من خوبم؛ گولت زدم

1.رقص کنان عین این مانکن ها سالن را بالا و پایین می کنم. موهای تازه رنگ شده را چرخ می دم تا زیر نور لوستر حسابی خودی نشان دهند.کمر صاف و سینه ها جلو. با بدجنسی می گم این شکم آب بشه دیگه غمی ندارم. همه جیغ می زنند تو خوووووووووبی. و من می دونستم از اول که خوبم.

2.زیر باران تند تند بالا می ریم و عین ماشین حرف می زنم. چراغ را هم نگاه نمی کنم چه رنگی است. از نظر من وظیفه راننده است که مواظب باشه من ر
ا زیر نگیره. غش غش می خندم و اصرار اصرار که بیشتر خوش بگذرونیم. خودم را لوس می کنم و می گم من اخلاق گندی دارم. همه می گن نه، تو خوووووووووبی. و من می دونستم از اول که خوبم.

3.خوش خوشان و با زور می خوابم. نیشم تا دم آخر که چشم روی هم بچسبه، بازه. یهویی انگار می آد و عین سایه از جلوی چشمم های پر خواب رد می شه. عین روح. چشم باز نکرده، اشک ها خودشون میان بیرون. دل تاب می خوره و وامونده آرام نمی گیره. دونه دونه تیک می زنم همه از دست رفته ها را. به دست نیاورده ها را. همه وامانده ها را. بعد باید دست به دامن یه لعنتی بشم تا چهارکلام حرف بزنم. لعنتی نیست از شانس بد. و من می دونستم از اول که همه را گول می زنم که خوبم.

هیچ نظری موجود نیست: