۱۳۹۳ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

به فرانسه خواب می دیدم





کنج بالای کافه، آن میز دست راستی، برای من بهترین نقطه کافه است. از این نقطه، تقریبا 70 درصد میزهای کافه را زیر چشم دارم. اما همه نمی دانند این میز و صندلی سند خورده به نام من. برای همین وقتی آمدم دو پسر و یک دختر پیش از من نشسته بودند. فرهاد در راستای من و پشت به پنجره چوبی نشسته و مانیا روبه رویش. به غایت سفید است و موهایش آن قدر چند رنگ است که اصلا نمی شود گفت چه رنگی است. روی صندلی من که پشت به دیوار است و رو به باقی کافه، پسر مو فرفری نشسته و دایم هم چیزهایی در دفترش یادداشت می کند. اطلاعات می دهد از دنیا، اما فرهاد سرش در تبلت است و یکی در میان برای خودش می خندد. هر بار می خندد، مانیا یک لبخندی می زند و کمی روی میز خم می شود و می پرسد: چی شد؟ چی خوندی باز؟
فرهاد هم هر بار لب و لوچه اش را جمع می کند و یک سری تکان می دهد که انگار حرف را نشنیده و بعد هیکل گوشتی اش را جمع می کند و می گوید: استتوس یکی از بچه ها را خوندم. طفلی چی شده.
پسر مو فرفری هنوز در حال یادداشت کردن است و گاهی هم چیزهای قبلی که یادداشت کرده را می خواند. قوز اساسی هم کرده و هر بار که حرف می زند، سرش را چند بار تکان می دهد. سرش را که تکان می دهد، تنش هم به ارتعاش می افتد. بیشتر نتایج تحقیقات علمی و پژوهشی را می خواند. مانیا بیشتر با لیوان چایش بازی می کند و هر بار که پسر مو فرفری چیزی می خواند، یک اتفاقا می گوید و یک خاطره نسبتا مرتبط تعریف می کند. هر بار هم اولش می گوید:" فرهاد گوش می دی؟" یا "فرهاد یادت هست؟"
فرهاد هم سرش را تکان می دهد که یعنی آره آره. گوش می دهم. آره آره، یادم هست.
پسر مو فرفری، خیلی کلمات انگلیسی میان حرف هایش می پراند. مانیا هم گاهی معنی هایش را می گوید، اما عموما غلط است. یا تقریبا غلط است. پسر مو فرفری پیشنهاد می کند که برای یادگیری زبان، یک برنامه جامع بریزد، همه فکر و ذکرش را بدهد به زبان و حتی انگلیسی فکر کند تا درست و درمان یاد بگیرد.
مانیا با این که این قدر سفید است، اما اصلا شبیه ارواح نیست. گونه هایش رنگی دارد که انگار از سوز و سرمای بیرون سرخ شده، ابروهایش هم رنگ موهایش است، اما صورتش بی روح نیست. شاید رنگش را از آن روسری بزرگ قرمز می گیرد. مانیا باز خاطره یادش افتاده: اتفاقا من کلاس فرانسه می رفتم. فرهاد یادته؟
فرهاد باز سری تکان می دهد. یک "هان" هم می گوید. در عوض پسر مو فرفری با دقت و توجه زیاد گوش می کند و سر تکان می دهد. هر بار هم تنش به ارتعاش می افتد.
مانیا: اتفاقا استادمون می گفت که باید کاری کنید فرانسه فکر کنید. رویا بافی کنید. خواب ببینید. بعد از یک مدتی من شب ها به فرانسه خواب می دیدم.
پسر موفرفری هیجان زده شده، آن قدر که دست راستش را بالا می آورد: این عالیه مانیا. عالی. جوری هیجان زده شده که فرهاد هم مجبور به واکنش می شود: چی می دیدی؟ خواب فرانسوی چطوری می شه؟
پسر مو فرفری: این بهترین اتفاقه. بهت واقعا تبریک می گم.
فرهاد باز سرش را تکان تکان می دهد: یعنی واقعا می فهمیدی؟
پسر مو فرفری جوری به فرهاد نگاه می کند که یعنی این چه حرفی است که می زنی یا این هم دیگر پرسیدن دارد. در واقع متعجب نگاهش می کند، حتی اگر آن معانی را نداشته باشد.
مانیا: ترم دوم ولش کردم، یادت نیست؟ معنی و ترجمه هاش را نمی فهمیدم.
  

هیچ نظری موجود نیست: