من که لم دادم روی صندلی جلو. از موسیقی هم به
شدت راضیام. عین لالایي است و برای همه خستگی روز کافی است. آقا محسن راننده فرز
و تیز میپرد بیرون:" مجید چی شد؟" مجید سوئیچ ماشین را این دست به آن
دست میکند و وزنش را از روی پای راست میاندازد روی پای چپ:" افتادن تو، برو
ببین ملت چطوری جمع شدن." همین طور که میگوید با دست ته کوچه را نشان میدهد.
آقای محسن یک ای بابا، مگه کور بوده، میگوید و تیز میدود ته کوچه. مسافران عقب
هم تکمیل شدهاند و از آقا محسن خبری نیست. آقا مجید دو انگشتی سوتی میزند و نعره
میکشد:" محسنی، بدو داداش، پر شد."
آقا محسن هم میدود و سریع ماشین را روشن میکند.
هنوز هن هن میكند. صدای این ضبط هم اعصاب خرد کن شده. یک باره رفته روی ترانههای
"دوپس دوپس". صدایش هم ناجور بلند است. سر حرف را باز میکنم که :"
چی شده بود؟" همه این کوچههایی که میرسد به میدان رسالت را برای فاضلاب
کندهاند و دور تا دور هر چاله و چاه را هم از این ایرانیتهای زرد رنگ کشیدهاند.
"دو تا موتوری افتادن اون تو." آقا محسن ته کوچه هفتاد و نهم را با نوک
انگشت نشان میدهد. بخشی از هیکلش را انداخته روی فرمان و چشمها را درشت کرده. یک
نیش ترمزی هم میزند:" اونجا که ملت جمع شدن." خودم را از روی صندلی جمع
و جور میکنم. "الان دو تاشون افتادند توی چاه؟" کوچه غیر از نور تیرهای
چراغ برق نور اضافه دیگری نداشت. تا حالا چاه فاضلاب ندیدهام که چند متری است. یک
موتور و دو تا سرنشین چطوری در آن جا میشوند؟ "نه فقط یکیشون افتاده. یکیشون
بیرونه." حالا كمي توجيهدارتر شد و قابل تصوير كردن. یا خیلی سرعت داشتند
یا خیلی گیج میزدند. "چطوری افتادن اون تو آخه؟"
آقا محسن گاز میدهد و لایی میکشد. سه نفر عقب
هم که اصلا عین خیالشان نیست چی شده."هر روز یه جا را میکنند. خب یه پرچمی
چیزی بزنید."
از وقتی این کوچهها را کندهاند، رفت و آمد
ماشینها سخت شده و من هم راضی نیستم، چون هر بار همان ماشینی که من سوارش هستم،
مجبور است کنار بکشد یا دنده عقب برود تا ماشین روبه رویی رد شود." آقا دور
تا دورش را حصار کشیدن دیگه، آهن کشی هم کردند، آخه موندم چطوری از اینا رد شدن و
رفتن توی چاه". آقا محسن جوری نگاه میکند که انگار خیلی قانع شده:"
همین دیگه، از بس وحشیانه رانندگی میکنن. آخه شهرداری بدبخت دیگه چی کار کنه؟
هان؟ شاید هم داشتن میرفتن تحقیق و تفحص. نه؟ آدم چه میدونه تو سر مردم چی میگذره."
آقای مسافر وسطی صندلی عقبی جوری خودش را کش و
قوس میدهد و دستهای بلندش را با یک دو هزار تومانی میرساند به بیخ گلوی آقا
محسن و زیر لب میگوید:" ملت روانی شدن رفته." فکر کنم آقا محسن این حرف
را گذاشت روی حساب تصویر آقای مسافر وسطی صندلی عقبی، چون اصلا بهش بر نميخورد.
آقا محسن دستش میرود به ضبط که باز صدایش را
ببرد بالا، از آن آهنگهایی است که ناخن روی مغز میکشد. باز حرف را کش میدهم:"
آتش نشانی را چرا خبر نکرده بودن؟ مردم خودشون داشتند طرف را بیرون میکشیدند؟"
انگار نه انگار سوال کردم که صدای خشدار را بلند نکند، گوشی موبایلش را نشان می
دهد:" همه یکی یه دونه دستشون بود، داشتن فیلم میگرفتن. باقی هم داشتن بحث
میکردن ببیند چطوری افتادن اون تو. فکر کنم یکی زنگ زد آتش نشانی."
منتشر شده در 29 خرداد 1393- روزنامه تعادل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر