همین که ساعت 9 شب ماشین در خط است، برای من یکی
کافی است. زود هم مینشینم روی صندلی جلو، آقایان هم در صندلی عقب. این که پشت من
نشسته، خیلی قد بلند است، در تمام طول مسیر، جفت زانوهایش، توی کمرم است. طفلی روی
صندلی جایش نمیشود.
ما که سوار شدیم پیکان، تاکسی خط هم آمد. شاخ به
شاخ هم شدند. راننده ما فرز پرید پشت فرمان و چند تا بوق چاکرم و مخلصم، بیشتر هم برای
این که دنده عقب بگیرد، بلکه راهش باز شود. اما راننده تاکسی فقط بر و بر نگاه میکند.
راننده ما هم همین طور. راننده ما چشمهایش با محمود بصیری مو نمیزند. برای خیره
شدن هم پیشانی را جلو میدهد و چانه را عقب. وقتی یکی از مسافرهای عقبی پشت چراغ
آخر پیاده شد، باقی پولش را که داد، مرد اعتراض کرد که :" 100 تومن کم دادی
داداش"، آن موقع هم همین طور نگاه کرد. خطیهای اینجا همه به 1200 خودشان
راضی هستند. حالا 200 تومانی پیدا نمیشود، مهم هم نیست، گاهی میگذرند، گاهی هم
نه. این یکی اما خیلی بینام و نشان است، برچسب کرایه هم ندارد، اما در خط تاکسیها
مسافر سوار کرد. "اوووووووووووی. ما را دزدیدی؟" البته هیچی نگفتم. از
مسافر دوم هم 100 تومان زیادتر گرفت. شانس آورد داخل ماشین، متوجه شد. اعتراض کرد.
من هم پشتیاش درآمدم که "1200 تومن، کرایه این مسیر 1200 تومنه." باز
پیشانیاش را داد جلو و چانه عقب و خیره خیره نگاه کرد. حتی چارچوب صورتش هم شبیه
محمود بصیری است.
من 5 هزار تومانی میدهم که زود خرده و درشت را
حساب کند و باقی را پس بدهد، اما عین خیالش نیست. یک گارد حسابی گرفتهام. همه
مسیر حساب کردم که نفری 100 تومن، بیشتر گرفته و حتی اگر از من 200 تومان را
نگیرد، باز 100 تومان سود کرده. پیادهام که می کند، باز خیره خیره نگاه می کند.
میگویم:" 5 هزار تومنی دادم." 3500 تومان پس میدهد. میگویم:"
باقیش. 300 تومن دیگه." خونسرد و
نگاه خیره، میگوید:" خرده ندارم." اگر این قدر خونسرد زل نمیزد، شاید
قابل اغماض بود.
من:" چرا انتظار دارید از 300 تومنم بگذرم
در حالی که از 200 تومن نمیگذرید؟" میگوید: یعنی من 200 تومن ضرر کنم؟"
من: نفری 100 تومن از همه اضافه گرفتید.
میگوید: "به شما چه؟ کرایه خودت رو بده."
"آقا شما 500 تومن خرد داری؟" طرف
بستنی به دست گوشه خیابان راه میرفت. خیلی جدی گفتم که خودش را موظف بداند. همه
جیبهایش را میگردد و حاصل میشود، 6 تا 100 تومانی، که یکی که کهنهتر است را در
جیبش میگذارد و باقی میشود مال من. وقتی صد تومانیهای سهم راننده را میدهم، یک
بار دیگر خیره خیره نگاه میکند و لب و لوچهاش را آویزان که:" خیلی خسیسی،
بدبخت."
منتشر شده در روزنامه تعادل
22خرداد 1393
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر