اکرم خانوم همیشه متعجب بود. یعنی سالهاست در
عجب است از مادر شوهرش. هر چقدر این اهل روگیری و نماز اول وقت بود، آنها اصلا
اهلش نبودند. میگفت دور تا دور جمعیت زن و مرد نشسته باشند، اینا با همان لباسی
که در مجلس زنانه حضور داشتند، مینشینند. اکرم خانوم که اهل نماز و در یک دورههایی
هم نماز شبش قطع نمیشد. حالاها دیگه نه، اما یک دورهای از اینها بود که نوار
گوش نمیکرد. همان وقتها که شهرام شبپره میخواند :"ای قشنگتر از
پریا" وگرنه به دوره "تیش تیش دختر آتیش پاره" اندی که رسید، یه
قرهای ریزی هم میآمد. حالا هر وقت از آن موقعها تعریف میکند، چنان لبخند درشتی
میزند که همه دندانهاش بیرون میریزد. به خصوص اون دو تا جلوییها که یک خط
شکستگی هم دارد. بعد صورت سفید برفیاش متعجب میشود و لبهایش را که روی هم
هستند، کمی کج میشوند. این وقت ها چشمهای سبزش هم حسابی گرد میشود و بعد با
صدای آرام میگوید:" اینا حیلی شانس دارن به خدا." همیشه هم یکی از دستهای
تپلش را تا نزدیکیهای گوشش بالا میآورد.
حرف و تعجب برای همان مادرشوهرش بود. "این
تا نذر میکنه، حاجتش را میگیره." همان وقت یک پیاله کوچک استیل که کنارش
بود را برمیداشت و میگفت:" مثلا این قدر آش یا شله زرد نذر میکنه، زود هم
حاجت میگیرن. همیشه هم میگه من یه چیز کم نذر میکنم." البته همیشه عادت
داشت اغراق یا قلب موضوع کند. بعد که میگفتی "آخه این قدر آش یا شلهزرد
ارزش پختن داره؟" میخندید و میگفت:" حالا اندازه اون قابلمه."
قابلمه روحی که نشان میداد از اینا بود که برای 12 نفر میشد برنج دم کرد. اکرم
خانوم آخرش همیشه میگفت:" نمیدونم چه حکمتیه که هر چی میخوان، بهش میرسند."
بعد چهار تا آدم مومن را اسم میبرد که سالی چقدر نذر میکنند و نمازشون چه جوره و
روزه و ...اما آخرش هم حاجت روا نمیشن. بعد زن دایی برای این که سوزش ماجرا کمتر
بشه، میگفت:" خدا هر کی را بخواد بیشتر بیاد دم خونهاش و صداش کنه، حاجتش
را دیرتر میده." این را خانوم جلسهای شون گفته بود. هر چی میگفتی:
"بابا چرا خدا میخواد فلانی یه عمری ضجه بزنه آخه؟" میگفت :"خب
دوستش داره."
دیگه آخرش میگفتند حکمتش را نمیفهمید. بعد
شروع میکرد که فلانی نذر کرده که بی بر و برگرد جواب میده. به قول خودمون تضمین
شده است. میگفت زن نمیدونم کی که با همسایهشون نسبتی داره، 114 هزار تا صلوات
نذر کرده و آخرش حاجت گرفته. بهش میگم:" یعنی با 18 تا کارش راه نمیافتاد؟"
اخم کرده. از اینا که تو دیگه خفه شو.
بعد دیگه زن دایی همین نذر را دست به دست کرده. یعنی
چند وقتی هست که داره میچرخونه بین در و همسایه و فامیل که چی؟ اگر برای حاجتت
114 هزار تا صلوات نذر کنی، حتما حاجت روا میشی. دیگه قصهاش را خیلیها شنیدن،
اون قدر که همین تازگیها خانومه، جوون هم بوده این طور که زندایی میگفت، از در
مسجد اومده تو و گفته 114 هزار تا صلوات نذر کرده تا داداشش اعتیادش را ترک کنه. بعد
چون زیاد بوده، گفته هر کی هر چقدر میتونه قبول کنه و جای این بفرسته. دیگه خانومها
هر کدوم قبول کرده بودند که کمکش کنند و براش صلوات بفرستند. خانومه گفته بوده
داداشش خیلی جوونه. طفلی خیلی غصه داداش معتادش را می خورده. بقیه هم خیلی متاثر
شدند و همه برای ترکش دعا کردند.
جمعه 15 آذرماه 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر