۱۳۹۳ خرداد ۲۶, دوشنبه

"چیزی که زیاده، شوهر"




خیلی خوش سر و زبون بود، یه ذره هم زیادی. بر عکس همه که چیتان و فیتان کرده بودند، یه مانتو نخی از این خال‌دارها پوشیده بود. فقط مجلس که اوج گرفت، روسریش را برداشت. دم اسبی کرده بود موهاش را. یه جوری روی این فوکول موها دست می‌کشید که انگاری ابریشم هست. همان وقت هم چشم‌های گردش را آرام می‌بست و یک لبخند خیلی بزرگ می‌زد. ابروهاش را هم می‌داد بالا. آخرش مریم گفت:" کارمند بوده‌ها. سه تا هم عروس داره." قربونتون برم و فداتون بشم، ورد زبونش بود.

جای خوبی نشسته بود. کنارش، مادر" ملک" خانوم مداح بود که وقت مولودی خوندن با جدیت دست می‌زد و باهاش هم‌نوایی می‌کرد. بعدش هم "ملک" خانوم مداح ایستاده بود و هی قربون صدقه مامانش می‌رفت و یه خط در میان قربون صدقه دخترها و مادرها می‌رفت و یا از زندگی‌اش تعریف می‌کرد و بغض می‌کرد و یهو اوج می‌گرفت:" خداااای من، خداااای من.  من می‌دونم مهربونــی، حال منو خوب می‌دونــی، با این همه مهربونــی، هیچ کسی را نمی‌رونی،  حــــالــا ..... بنده منم، گدا منم، گدای بی‌نوا منم." این یکی را تو مایه‌های عباس قادری خوند. البته من تاکید داشتم شبیه‌اش کنم به معین، اما نگنجید که نگنجید.

"ملک" خانوم باز داشت باز برای پدرش دعا می‌کرد که کاش بود، چقدر جاش خالی است، خانوم خوش سر و زبون هم خودی نشون داد که "ای وای- ای وای، جای همه پدرها خالیه. برای شادی روح همه پدرها صلوات". ملک خانوم هم می‌گفت "ای جانم از این مادر"، اونم ذوق می‌کرد و چشم می‌بست و ابرو بالا می‌انداخت و لبخند می‌زد. دور افتاده بود دست این‌ها که مادر ملک خانوم گوشه کت حریرش را کشید. هی چیزی گفت و هی ملک خانوم نشنید، آخرش خودش داد زد:" برای شادی روح شوهرش صلوات". بعد هم سرش را تکون داد که یعنی خیلی متاثر شده. "ملک" خانوم هم بغض کرد. خانوم خوش سر و زبون خودش را از تک و تا ننداخت، دو تا زد روی شونه مادر ملک خانوم و اخم هم کرد:" بگذار همون برای باباها بخونه، چیه هی شوهر شوهر می‌کنی، چیزی که برای ما زیاده، شوهر." بعد رو کرد به جمعیت:" برای سلامتی خانوم که این قدر خوش زبون هستند، یه کف مرتب".

پنج‌شنبه هشتم خرداد 1393

هیچ نظری موجود نیست: