باغ فین بود به نظرم. حوض آن وسط بود و پر از آب
زلال. دکتر سپهر اشاره کرد به سوراخی که کف حوض بود و گفت:" اگر آرزو کنید و
سکه بیاندازید و سکه داخل سوراخ برود، به آرزویتان می رسید." تلاشی در گرفت و
سکه اندازی شروع شد. خودش هم ایستاد کناری و به این تلاش قاه قاه می خندید. خیلی
بودیم. این که سکه دیگران رفت یا نه نمیدانم، حتی یادم نیست چه آرزو کردم، فقط
خوب به یاد دارم سکهام در سوراخ نرفت.
بعد از آن چند حوض سوراخ دار دیده بودم در حاهای
مختلف که ملت سکه انداخته بودند. در شهر زیرزمینی کیش هم یک حوضی بود اما این یکی
با سنگ چیزی شبیه یک کاسه بزرگ درست کرده بودند و گذاشته بودند آن وسط. فقط حوض
نزدیک یک متر و 60 یا 70 سانتیمتر پایینتر از سطح زمین بود. مردم دور و برش جمع
نبودند، اما سکههایشان و حتی اسکناس دور و بر سوراخ بود. زاویه و ارتفاع طوری است
که خودت را بکشی، سکه توی سوراخ نمیره. یعنی حتی اگر آرزو کنی "خدایا میشه امروز
شب بشه؟" بعد سکه را با خلوص نیت پرتاب کنی، بازم سکه داخل سوراخ نمیافته و
همه اعتقادت باید در جا بر باد بره. حالا اونی که اسکناس میاندازه با چه امیدی این
کار را میکنه و اون رقص اسکناس خیس شده را در آب میبینه و در نهایت اسکناس میره
پرتترین جای حوض، خودش بیاد پاسخ بده. البته این حوض کاریز (شهر زیرزمینی) کیش
کمی فرق داشت. هم سکه پذیرفته بود و هم اسکناس.
اول بهمن ماه 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر