۱۳۹۲ مرداد ۱۰, پنجشنبه

" نگیر دیگه اسکول"



دختر تپل و سفید که دو گیس بافت از دو طرف شانه‌اش آویزان است، از وقتی آمده دایم در حال حساب و کتاب است که کدام ایستگاه باید پیاده شود. دختر سبزه و لاغر هم مدام می‌گوید:" نه اشتباه می‌کنی، بریم چهارراه ولی‌عصر از اونجا راحت‌تره". هر بار هم دختر تپل در جواب می‌گوید:" مگه اسکولیم؟" هر چقدر دختر تپل و سفید جوش می‌زند و حرص می‌خورد، دختر سبزه و لاغر و خونسرد است و خودش را بی‌خیال روی صندلی ولو کرده است.

دختر تپل و سفید، همین جور مدام ایستگاه‌های مختلف را می‌شمارد و بلند بلند در حال فکر کردن است که از کدام ایستگاه چگونه می‌توان به کجای شهر رفت. هیچ کدام هم با دیگری ارتباطی ندارد. هر بار هم که خانم پشت میکروفن می‌گوید: "ایستگاه فلان"، انگار مسیر جدیدی را به او یادآوری می‌کند. دختر سبزه هم همین طور در حال حرف زدن است که ارتباطی با حرف‌های دختر تپل و سفید ندارد.

دختر سبزه: بیا بریم اونجا، از اونجا برو. خیلی خوبه‌ها. نیم ساعت می‌شینیم، بعد برو. می‌ریم چهارراه ولی‌عصر ،چهار قدم بالاتر هست دیگه.
دختر سفید و تپل: نــــــه. مگه اسکولم؟ حالم بد می‌شه.دیروز حالم بد شد و رفتم دکتر. (وقت حرف زدن و فکر کردن دایم با موهای بافته شدهاش بازی می‌کند و گل‌های بزرگ روی موهایش را جابه‌جا می‌کند)
دختر سبزه: یه آخونده گفته اگر خیلی تشنه‌تون شد، یه لیوان آب بخورید. گفته اشکالی نداره.
دختر تپل و سفید: اون که اسکوله بابا. چه روزه‌ای می‌شه؟ گشنه‌ات می‌شه، بخوری، تشنه‌ات می‌شه هم بخوری. یهو بگو نگیر دیگه اسکول.
دختر سبزه: من همین جوری می‌گیرم، خیلی بهتره، اذیت هم نمی‌شم.

دوشنبه 8 مرداد ماه 1392

هیچ نظری موجود نیست: