بدی ماشینهای غیر
خطی این است که هر جایی دلشان بخواهد، پیادهات میکنند. خیلی راحت هم میگویند:"
این جا کار دارم." آقای راننده پراید هم همین طور بود. برای همین از بالای میدان
تا پایین را پیاده آمدم.
هنوز به ایستگاه
خطیها نرسیدهام که یکی از پشت بوق میزند، دوتا. شیوهاش هم مثل همه مسافرکشها و تاکسیدارها
است. برمیگردم که اگر هم مسیر هستیم، سوار شوم.
یک 206 سفید است.
راننده سری تکان میدهد به معنی این که "بیا بالا. یا بپر بالا. یا حتی سوار شو".
تا برمیگردم و میبینمش، نمیدانم چرا هر دو ابرویم میروند بالا. راننده که سر تکان
داده که یعنی "بیا بالا. یا بپر بالا.
یا حتی سوار شو"، یک دختر 28 یا 27 ساله است با یک شال سیاه روی سرش. صورتی استخوانی
دارد و سبزه. آرایشی هم ندارد اگر هم دارد، خیلی کم است. خیلی کم.
وقتی برمیگردم و
میبینمش و ناخواسته ابروهایم بالا میرود، راننده تاکسی که تا آن وقت در حال فریاد
زدن است و هی میگوید:" فلان جا یه نفر. فلان جا یه نفر"، تا بوق زدن
206 را میبیند و نیش ترمزش را، میگوید:" دِ بیا، اینو". دختر تردید من را میبیند یا ابروهایم را، لحظهای
هم منتظر نمیماند و میرود.
چهارشنبه 16 مرداد 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر