هنوز هیچ کداممان درست و حسابی جابهجا
نشدهایم. راننده تازه دنده عوض کرده و چشم چشم میکند تا یک مسافر دیگر پیدا کند
و ظرفیت عقب تکمیل شود. چند تایی قوطی شیرخشک و یک بسته پوشک گذاشته روی داشبورد.
تلفنی هم گزارش کوتاهی میدهد که هر دو را خریده و تا نیم ساعت دیگر خانه است.
مسافر جلویی یک کیف دستی برزنتی دارد و
پیراهن آبی روشن و شلوار سادهای پوشیده. بیشتر شبیه کارمندها است. حدود 30 ساله
شاید. به اندازه دو سه سالی کوچکتر از راننده است. موقع نشستن روی صندلی کلی خودش
را جابهجا میکند. 100 متری از حرکت ماشین نگذشته که یک پژو سر کوچهای میایستد
و راننده هم به اجبار نیش ترمزی میزند. سه تا دختر از ماشین پیاده میشوند. یکیشان
کمی تپل است و یک ساپورت طرحدار و حسابی چسبان پوشیده و مانتوی کوتاهش هم کمی
بالا رفته. نیم رخش یک دختر 16 – 17 ساله است. به اندازه 10 ثانیه در تیرس نگاه
جمع قرار میگیرد تا راننده با گرداندن فرمان، دوباره حرکت کند.
مسافر جلویی باز خودش را تکانی میدهد و
جابهجا میشود. بیشتر هم خودش را به طرف راننده میکشد.
مسافر جلویی: آخه این چه وضع لباس
پوشیدنه؟
راننده: چی بگم.
مسافر جلویی: نه واقعا. یعنی چی آخه؟
راننده: برای چی نداره. جلب توجه. فقط
برای جلب توجه.
مسافر جلویی: بله آقا.
راننده: مملکت داش حسنه دیگه. هر کی به
هر کی شده.
مسافر جلویی: آخه این قدر افتضاح؟ این
چیه آخه؟ چی فکر میکنن با خودشون؟
راننده: فقط میخوان بگن منو ببینید.
مسافر جلویی: همه جاش را انداخته بیرون.
راننده: فقط برای جلب توجه این جوری میپوشن.
مسافر: البته من موافق آزادی هستمها.
این که هر کی هر چی دوست داره، بپوشه. ایرادی هم نداره.
راننده: آخه این قدر افتضاح؟ نه آقا
مملکت شده مملکت داش حسن. آزادی اومده، ملت این جوری شدن.
مسافر جلویی: البته باید قانون باشه.
راننده: با بگیر و ببند درست نمیشه
آقا.
مسافر: نه، باید آزاد بگذارن هر کی هر
چی دوست داره، بپوشه. چی کار دارن به ملت. خوب بعضیها این جوری دوست دارن.
راننده: بله آقا. جوونن دیگه. سرگرمی
ندارن که بهش دلخوش باشن.
مسافر: بله. مگه ما چی داریم؟ هیچی. یعنی
توی لباس پوشیدن هم نباید آزاد باشن؟
راننده: درستش هم همینه.
دوشنبه 21 مرداد 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر