سمت راستی فرمان حرف زدن را دست گرفته و موضوع
پشت موضوع میگوید. هر کلمهاش را هم تشدید دار میگوید. بیشتر هم شینها، سینها،
لامها و دالها را. سمت چپی اما خیلی اهل واکنش و حرف نیست. یعنی فرصتی هم پیدا
نمیکند. "مامان خیلی ناراحته. گفته میلاد هر چی پول بخواد، کمکش میکنم. دلم
میخواد بفهمه اون خانواده "دال"اش (کلمه بدی میگوید)هیچی غلطی براش
نمیکنند." "اون شب دوست دختر قبلیاش زنگ زد، همون دختره
"جیم" (کلمه بدی میگوید) بود. میلاد بهش گفت عقد کردیم. دلم خنک شد
دختره سوخت."
گاهی هم میلاد را "میلی" صدا میکند.
دختر دست راستی:"پنجشنبهای رفتیم
مهونی. دوستای میلی بودند. یه پسره بود، مهدی. یعنی کف میکردی این حرف میزدا. از
اینا نبود که یه ذره از این میگن و یه ذره از اون. حرفای الکی نمیزد. یه چیزی میگفت
خیلی حسابی و اساسی. از اینا که کتاب میخورنها. میگفت یه سال تابستون رفته پای
تنور نونوایی. 16 سالهاش بوده. از اینایی که تز خاص دارن دیگه. میلی میگفت من
عمراً بتونم از این کارا بکنم. اما اون تزش بوده. میدونی چی میگم؟ از بچگی میخواسته
خودش را بسازه. هدف داشته. یک ساعت نشسته بود و همین جوری حرف میزد. حرفهای درست
و حسابیها. یعنی من همین جور کف کرده بودم. یه جوری حرف میزد انگار فوق لیسانس
فلسفه داره."
دختر سمت چپی یک لحظه فرصت پیدا میکند: "درس
میخونه؟"
دختر سمت راستی:" آره. فلسفه میخونه."
دوم شهریور 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر