راننده هر اسکناسی که میگیرد، میپرسد:"
200 تومانی هم داری؟" لهجه کردی دارد. دختری که عقب نشسته، دقیقا پشت سر من،
زود 200 تومانی را میدهد. اما مردی که پشت سر راننده نشسته، 200 تومانی ندارد. میگوید:"
باشه آقا قابل نداره". راننده اما دنبال باقی پول است. آخرش هم دست به دامن
من میشود. حالا که 200 تومانی مسافر پشتی را داده، میگوید:" نه زیاد میدم،
نه زیاد میگیرم. حقوق 30 سال بازنشستگی را به نکبت میخوریم. هی میگیم کجا هزار
تومان کم و زیاد حرام توی زندگیمان آوردیم. والا داشی."
مرد پشتی که تا حالا خودش را روی صندلی عقب ول
کرده بود و لم داده بود، جمع و جور میشود و میگوید:" دمت گرم آقا. کارت
درسته."
راننده که سبیلهای سفید و حنایی پر پشت و بلندش
لبهایش را هم پوشانده، روی داشبورد میزند و میگوید:" به ولله قسم، پول حلال
هم هیچی نمیشه داشی. قبر شده 100 میلیون."
مرد پشتی: "چند؟"
راننده: 100 میلیون تومان. کی داره داشی؟ حالا
یه چیایی از آمازون آوردند که کار جنازهها را بکنه.
دختر پشتی کله میکشد بین صندلی من و راننده: "چه
جنسی آوردن؟"
راننده: "جنس نه، یه چیایی آوردن برای جنازهها
که بخورنشون. یعنی من مُردم، پول که ندارم 100 میلیون قبر بخرم، میاندازنم جلوی
اونا."
من: "از کجا آوردن؟"
راننده: "جنگلای آمازون."
من: "کجا هستند؟"
راننده: "همین جا."
من: "یعنی حیوون آوردن جنازه بخوره؟"
راننده: "نه حیوون چیه. ندیدیشان؟"
من: "نه."
راننده میزند زیر خنده و میگوید: "اینجا پُرن. پس بشین نشانت بدم. یه عمری دارن میخورندمان."
دوشنبه چهارم شهریور 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر