مرد خیلی معترض و شاکی است. خودش سمت راست حرکت
میکند و دخترش سمت چپ و مادر خانواده وسط این دو. مرد تند تند راه میرود و بلند
بلند حرف میزند. دو زن همراهش تلاش میکنند از او عقب نیفتند. دختر 22-23 سالهاش
که مانتوی مشکی سادهای پوشیده نیز مانند پدر اعتراضی است، اما اما دایم سعی میکند
جوری جواب بدهد که او را عصبانیتر نکند.
مرد: چه خبره آخه 7 میلیون؟ نمیشد یه مدل سادهتر
برمیداشتی؟
دختر:
مگه دست منه؟
مرد: پس دست کیه؟ ندیدی اون دختره را؟ گفت سه
میلیون و نیم.
دختر: خب فرق داره.
زن: فکر نکنم برای اون خیلی هم خوب بشه. بهش
بگوها. بگو 7 میلیون داری میگیری، درست و درمون عمل کنه.
دختر: بهش گفتم خیلی بالا نبره.
مرد: من هفت میلیون ندارم.
دختر: بابا دیگه نمیشه. وقت گذاشت.
مرد: بگو سادهتر عمل کنه. مثل همون دختره. بگو
فقط این جاش را صاف کنه(با دست روی بینیاش میکشد و با سر اشارهای به صورت دختر
میکند)
دختر: پس این جاش چی؟ این بغلهاش را هم باید
کوچیک کنه دیگه.
زن: حالا یه تخفیفی هم ازش میگیریم.
دختر: مامـــان (انگار همین الان آماده گریه
کردن است)
همگی از پلههای پل هوایی پایین میآییم و همه
با هم سوار تاکسی میشویم. مرد فقط فاصله پل تا تاکسی را ساکت شده و باز داخل
تاکسی شروع میکند.
مرد: میدونم دیگه تو رفتی از توی اون آلبومها
گرونترینشون را انتخاب کردی.(مرد صدایش را بالا برده)
دختر: مگه دست منه؟ (صدایش را حسابی پایین آورده)
مرد: پس چرا برای اون دختره شد 3.5 میلیون؟
زن: فرق داره. این سه تا عمله.
مرد: خب بگو فقط یه عمل بکنه.
زن: نمیشه که. همهاش با همه. نمیشه فقط یه
ورش را عمل کنه. وگرنه سال دیگه باید بریم اونورشم عمل کنیم. گرونتر می شهها.
مرد: دیگه عمل نمیکنه خب. من 7 میلیون نمیدم.
ندارم که بدم.
دختر: اصلا نمیخوام. نخواستم. همش آبروی آدم را
میبری. مگه دست من بوده که این، این قدی شده؟
مرد: نمیخوای؟ بهتر. رسیدیم زنگ بزن بگو وقتت
را بدن یکی دیگه.
یکشنبه 20 مردادماه 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر