۱۳۹۱ اسفند ۳۰, چهارشنبه

از شرق تا میانه و بالعکس- راویت خرداد 01


"او اهلش نبود"

من مسافری هستم که هر روز؛ از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می روم آن هم حوالی ظهر. شب نیز از همان میانه به شرق باز می گردم. پاتوق اصلی ام آن دو جفت صندلی تکی است که در آخرین واگن ویژه بانوان روبه روی هم هستند. از امروز تا خرداد(بی توجه به میزان حادثه اش که پر است یا خالی)، آمار کناری هایم را می گیرم.
با خودم شرط می بندم که حتی با اون پاشنه های 10 سانتی توان ایستادن ندارم، چه برسد به راه رفتن. اما با آن جین تنگ و دکمه دار تا نردیکی های زانو، هماهنگی خیلی خوبی است. با داربستی که زیر روسری زده، 10 سانتی دیگر هم روی قدش آمده است. به چشم من 23 یا 25 ساله است. قطار که می آید، من می روم پاتوق خودم و او هم سرکی می کشد و می آید روبه روی من. وارد تونل که می شویم، سه تا لبخندی برای دوستی خرجش کرده ام که هیچ کدام را جواب نداده. دل به دریا می زنم قبل از این که به نور برسیم.
من: خرداد انتخابات هست.
او: . . . . . (جوری نگاه می کند که گذشته از این که به من چه، اصلا به تو چه. البته برداشت من از نگاهش است.)
من: رای میدی؟ (صدایم کمی در سر و صدای قطار و اعلام ایستگاه فلان گم می شود و انگاری می شنود و نمی شنود.)
او: من اهلش نیستیم(خیلی قاطع می گوید.با اخم.)
من: اوووه نه. فعلش غلط انداز هست. تازه ترکیبی است دیگه. (با دست جعبه رای را نمایش می دهم.)
او: می دونم. من اهل رای دادن و سیاست و اینا نیستم. درس هام خیلی زیاده.
هدفون می زند و چیزی گوش می کند که پای چپش را که افتاده روی راستیه هی تکان می دهد و هی تکان می دهد.)

29 اسفند 1391

هیچ نظری موجود نیست: