۱۳۹۲ فروردین ۲, جمعه

از شرق تا میانه و بالعکس- روایت خرداد 04

"رای بر روی خط ولایت"


من مسافری هستم که هر روز، از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می روم آن هم حوالی ظهر. شب نیز از همان میانه به شرق باز می گردم. پاتوق اصلی ام آن دو جفت صندلی تکی است که در آخرین واگن ویژه بانوان روبه روی هم هستند. هر روز تا خرداد(بی توجه به میزان حادثه اش که پر است یا خالی)، آمار کناری هایم را می گیرم.
عصر است و همچنان مترو خلوت خلوت است که یک باره صدای دعوا مانند چند زن که از پله ها پایین می آیند، همه سکوت مترو را به هم می ریزد. قطار می آید و همگی سوار می شویم. من در پاتوق خودم و آنها در واگن کناری. اکرم که خواهر بزرگ تر است با مریم خواهر کوچک مو بلوندش بر سر جواب تلفن و اس ام اس ندادن و چند تا چیز دیگر دعوا دارد. مریم هم هی قسم می خورد که اشتباه می کند. صدایشان همه قطار را برداشته. تونل اول و دوم را که رد می کنیم، از میان چند نفری که وارد می شوند و در صندلی هایی غیر از کنار من می نشینند، خانم چادری جوانی که حجابش به شدت کامل است و روسری را تا بالای ابروها پایین کشیده، می آید پاتوق من و روبه رویم می نشیند. او هم مثل همه گیج سر و صدا می شود.
من: ( با لبخند) خواهر هستند. از اول که آمدند دعوا داشتند.
او: واااای. اصلا از این خاله زنک بازیا خوشم نمی آید. (اما دایم سرک می کشد و با حرف هایشان که حالا رسیده به قوم و خویش شوهر خاله اکرم، لبخند می زند.)
من: دانشجویی؟
او: بله. سال آخر مهندسی شیمی.
من: اووه، رشته سختی است. شیمی توی ذهن نمی ماند.
او: نه آنچنان. فقط کارش مردانه است و به درد ما نمی خورد.
من: دانشگاه تون انتخاباتی شده؟
او: اره، کلاس ها کلا اردیبهشت تمام می شه و امتحانات هم که قرار بود تیرماه تمام بشه، حالا خرداد و قبل از انتخابات تمام می شه. همین اسفند ماه مصوبه اش آمد.
من: رای می دی؟
او: حتما. همیشه رای دادم.
من: انتخاب کردی به کی؟
او: باید تحقیق کنم دیگه. فعلا که خیلی مشخص نیست. آقای ولایتی و قالیباف و ...هنوز که مشخص نیست چه کسانی هستند.
من: خاتمی و مشایی هم هستند انگاری. سری قبل به کی رای دادی؟
او: آقای احمدی نژاد.
من: راضی بودی از انتخابت؟
او: من بین بد و بدتر انتخاب کردم. ببین در یک جامعه نمی تونی آدم کامل پیدا کنی. برای همین عموما مجبور به انتخاب بین بد و بدتر هستیم. بهش قطعا نمره 100 نمی دم. اما خب دیگه.
من: سری اول هم بهش رای داده بودی؟
او: بله.
من: پس این سری می ری سراغ مشایی؟
او: نه. نه. برای من مهم قرار داشتن در خط ولایت هست. ما کودک هستیم و نیاز به راهنمایی بزرگ تر داریم. ولایت یعنی همان بزرگ تر. جامعه بدون بزرگ تر از هم می پاشه. بی هویت و معنا می شه.
تونل در حال تمام شدن است.
من: چطور این را تعیین می کنی که در خط هست یا نه؟
او: تحقیق دیگه. سابقه اش.
خانم پشت میکروفن می گوید:"ایستگاه فلان".
من: چطوری مشخص می شه که واقعا در خط ولایت هست؟
او: نظر رهبری که مشخص بشه، کافی است دیگه.
او بلند می شود و با لبخند می گوید که رسید. باید پیاده شود.
جمعه دوم فروردین1392

هیچ نظری موجود نیست: