۱۳۹۲ فروردین ۹, جمعه

از شرق تا میانه و بالعکس- روایت خرداد 10


"با این همه کشته و زندانی، رای بی رای"

من؛ مسافری هستم که هر روز از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می روم آن هم حوالی ظهر. شب نیز از همان میانه به شرق باز می گردم. پاتوق اصلی ام آن دو جفت صندلی تکی است که در آخرین واگن ویژه بانوان روبه روی هم هستند. هر روز تا خرداد(بی توجه به میزان حادثه اش که پر است یا خالی)، آمار کناری هایم را می گیرم.

                                                             *****
"این مترو خیلی خوب چیزیه. اما؛ چه فایده، ایستگاه دم خونه ما پله برقی اش را نگذاشتند. می گن باید وارد بشه و چون تحریم هستیم، نمی شه. همین جنس های چینی هم فقط تا آخر خرداد وارد می شه. دنیا یعنی مبادله پایا پای. ما هم چه رابطه ای داریم. همه را قطع کردیم و خیالمون راحته." انگشت اشاره را بالا گرفته و ابروها را هم. آخرش خنده ای می کند. اما؛ هیچ کس همراهی نمی کند. از آن 75 ساله های سرحال است با چشمانی درشت و روشن. کیف و کفش و روسری پلنگی که با مانتو و شلوار طرح دار مشکی اش می آید. از پله ها تا همین پاتوق را با هم آمده ایم و همه اش حرف زده. برای هر حرفش، یک بار به تلویزیون خودمان استناد می کند و یک بار هم به یکی از شبکه های ماهواره ای تا تناقض حرف ها را ثابت کند. بعضی حرف ها را بلند می گوید که دیگر مسافرها هم خوب بشنوند و باقی را آرام می گوید که یعنی بحث دو نفره است.(از گرانی و دزدی سه میلیاردی [ سه هزار میلیارد تومان] و یارانه و حقوق بازنشستگی بلند بلند حرف می زند)، به سیاست که می رسد، صدایش را پایین می آورد. پله برقی و مترو، مستقیم ما را وصل می کند به انتخابات.
او: آدم حسابی است این قالیباف. ببین چی ساخته. یه سری خیابان ها را دیگه نمی شناسم از بس خوشگل شدند. آدم روی زمین و زیر زمین، کیف می کنه.
من: پس تلاشش کارساز شد برای انتخابات. بهش رای بدید.
او: نمی گذارند. وگرنه اون سری که اومد، من 20 هزار تا براش از این برگه ها پخش کردم. خارج رفته، خلبان هست. کسی که اون ور بوده(با انگشت اشاره پشت سرش را نشان می دهد)عقل داره. می تونه یه کاری بکنه. من خودم 20 تا کشور رفتم. باید دنیا گشته باشه تا بتونه رییس جمهور بشه. اما؛ نگذاشتند اون بار.
من: کی نمی گذاره؟ الان شرایطش بد نیست.
او: این احمدی نژاد. می خواد مشایی رییس جمهور بشه. بعد دوباره خودش. می خواد اینجا هم بشه عین روسیه که پوتین می ره، مردرف[مدودف] می آد. بعد دوباره جابه جا می شن. آره.(سرش را تند تند تکان می دهد و تکرار می کند اره، اینه)
من: وقتی انتخابات باشه، احمدی نژاد چه کار می تونه بکنه؟
او: (کلافه شده از نفهمیدنم) نمی گذارند عزیزم. (صدایش را خیلی آرام تر می کند) فیلمش دراومده.
من: کی؟ چی؟
او: قالیباف. مثل این که توی یک مجلس رقص بوده. می خوان بگن فاسده.
من: شما دیدید؟
او: (انگار فقط من از این فیلم بی خبرم)همه دیدن. اما؛ من فقط شنیدم جریان را.
من: پروژه ساختند که شورای نگهبان ردش کنه؟
او: رد نمی شه اما؛ احمدی نژاد نمی گذاره.
من: شاید مشایی رد بشه.
او: (جوری نگاه می کند که خیلی بچه ای) احمدی نژاد نمی گذاره. این نیومده که بره. حالا حالاها هست. پول تبلیغات را هم از یارانه ها برداشته. برای قالیباف هم کلی برنامه داره.
من: اگر قالیباف بیاد، بهش رای می دید؟
او: اصلا شرکت نمی کنم.
من: چرا؟ می تونید باز براش تبلیغ کنید، شاید شد.
خانم پشت میکروفن می گوید:"ایستگاه فلان".
او:(نیم خیز می شود، اول هم عینک آفتابی اش را می زند) سری قبل به میرحسین رای دادم. بعدش چی شد؟ الان اگر رای بدم، یعنی اسمم پاش هست. آن وقت جواب خون بچه هایی که کشته شدند و اونایی که زندان هستند را چطوری بدم؟
من: اگر مقصرها معرفی شوند و زندانی ها آزاد بشن؛ رای می دید؟(قطار حسابی سرعتش کم شده)
او: (لحظه ای از پشت عینک فقط زل می زند، بی حرف) اینا را نمی شناسی. گفتم که این می خواد الگوی پوتین و مردرف [مدودف] را اجرا کنه. (هر چقدر اولش انرژی داشت با خنده از پیاده روی ها و کیف های ایتالیایی و مغازه لوازم خانگی که دیگر اداره اش نمی کند و اجاره داده، تعریف می کرد، حالا پر افسوس ایستاده) اون موقع من کفن پوسوندم، تو هم پیرزن شدی، ببین چه مملکتی ساختند برامون این دو تا.
منتظر باز شدن در است و می گوید:"توی صف روغن کوپنی بودیم، می گفتند اونا خوردن و بردن. یارانه می گیریم، باز اونا می خورن و می برن. ما می میریم، باز اونا می خورن و می برن. اونا معلوم نیست کی هستند."  
خانم پشت میکروفن می گوید:"ایستگاه فلان". درها باز و بسته می شوند. قطار هم می رود داخل تونل.    
پنج شنبه هشتم فروردین 1392

هیچ نظری موجود نیست: