۱۳۹۲ فروردین ۷, چهارشنبه

از شرق تا میانه و بالعکس- روایت خرداد 09


"تا هستم، رای می دهم"

من؛ مسافری هستم که هر روز از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می روم آن هم حوالی ظهر. شب نیز از همان میانه به شرق باز می گردم. پاتوق اصلی ام آن دو جفت صندلی تکی است که در آخرین واگن ویژه بانوان روبه روی هم هستند. هر روز تا خرداد(بی توجه به میزان حادثه اش که پر است یا خالی)، آمار کناری هایم را می گیرم.

                                                             *****
قطار از هر روز شلوغ تر است. به خصوص که ساعت تعطیلی اداره ها است. غیر از من، دختر کفش سبز که رویش با دست نقاشی کشیده و دایم آمار ایستگاه هایی که گشت ارشاد دارد را می پرسد، زن میانسال افغانی که پرستار پیرمردی در قلعه مرغی است و زنی 38 ساله چادری هم در پاتوق من نشسته اند. همه حجم خانم چادری در صندلی خودش جا نمی شود و بخشی از آن را روی صندلی من امانت گذاشته است. دست هایش را هم به زور به هم قلاب کرده و در هر ثانیه یک بار سر را به چپ می چرخاند و یک بار به راست. بستگی دارد صدا از کدام سمت بیاید. بچه گریه کند یا صدای دستفروشانی که دوباره به کوپه ها برگشته اند، بیاید. اما؛ به حرف ها گوش نمی کند. به خصوص زن افغان که یک ریز حرف می زند. از سه دختر و سه بچه اش تا حساسیت اش به هر نوع فلز غیر از طلا. او فقط نگاه می کند، حتی نه به صورت های ما. فقط پاها و نهایت چشم هایش تا کمر بالا بیاید.
من: اداره ها باز شدند و باز هم شلوغی.
او: (یک لبخند بزرگ می زند که از چشمانش جز خطی نمی ماند) من که هنوز به تعطیلی نرسیدم. شیفتم.
من: کجا کار می کنید؟
او: (چشم ها را از انتهای سالن برمی گرداند) پرستار بیمارستان ارتشم.
من: واااای شیفت عید
او: (چشمانش با لبخندی که می زند، باز خط می شود)
من: سخت گیری های زیادی هم حتما دارید دیگه به خاطر ارتش. استخدام و گزینش و ....
او: آره.
من: دوستم در یک اداره دولتی است می گه رای دادن برای قرارداد بستن و اینا خیلی تاثیر  داره. داره واقعا؟
او: (چشمانش خط می شود) خب سخت گیری دارند اما؛ این قدر را بعید می دونم کار داشته باشند. برای ما، همه بچه ها رای می دن. یعنی الان می گن می دیم. بعدش را نمی دونم.
من: چه جالب. یعنی فضای کارتون از الان انتخاباتی شده و بحث می کنید؟
او: (چشمانش باز خط می شود)
من: شما هم رای می دید؟
او: اره. تا یادمه رای دادم و بازم هم می دم.
من: چه عجب هنوز هستند کسانی که رای بدن. خیلی ها می گن نمی دن.
او: من هیچ وقت کاری به کسی ندارم. رای ام را می دم همیشه.
من: یعنی فرق نداره کی باشه؟
او:( جای جواب سرش را می برد ته سالن و وقتی برمی گردد باز چشمانش نخ شده)
من: عین من. سری قبل به کی رای دادید شما؟
او: بماند. یکی از آن چند نفر دیگه.(این بار بعد از نخ شدن چشمانش، سرش را دنبال صدایی می چرخاند ته کوپه)
تونل در حال تمام شدن است و او باز چرخاندن سرش را شروع کرده. خانم پشت میکروفن می گوید:"ایستگاه فلان".
من: این بار انتخاب کردید که به کی رای بدید؟
او با همان چشمان نخ شده بلند می شود و تا جلوی در می رود."اوهوم."
من: به کی؟ (با این وضع نخ شده چشم ها نمی دانم اصلا چیزی می بیند که به جای جواب، باز سرش را بین من و باقی مسافران می چرخاند)
خانم پشت میکروفن می گوید:"ایستگاه فلان". و در باز می شود و او با همان چشمان نخ شده، می رود. قطار باز می رود داخل تونل.    
چهارشنبه هفتم فروردین 1392

هیچ نظری موجود نیست: