۱۳۹۱ اسفند ۱۲, شنبه

ایستگاه آخر؛ اصالت سادگی

موها را از پشت طوری جمع کرده که به بالاترین سطح خودش رفته و اونجا یه قلنبگی اساسی ایجاد کرده. از جلو هم تا ...خلاصه خیلی بالا رفته و روش شال افتاده. جوری بالا برده این مجموعه را که آدم هی دلش می خواد ببینه داربست این چی بوده؟ زیرسازی اش به شدت قوی است.
ابروها را کوتاه و سربالا با سایه کشیده. به هر مژه اش حداقل چهار- پنج مثلا مو وصل کرده. طوری که هر بار چشم می بندد و باز می کند، مژه ها تا محدوده گونه ها می آیند و می روند. پلک ها را اصلا نمی شود تعداد رنگ هایش را تشخیص داد. از رنگ های تیره هست تا روشن. رنگ چشم ها از این عسلی هایی است که قهوه ای اصلی چشم از زیر معلوم است. اما باز هم می شود گفت عسبی خوش رنگ. گونه هایش را تقسیم بر سه کرده و قسمت وسط را رنگ ملایمی زده. لب ها را از کناره، جمع کرده و از بالا و پایین پهن. خط و خطوطی هم روی بینی و چانه هست. که برای توازن صورت با رنگ گونه اش و پنکک تیره و روشن اش گذاشته است.
ناخن هایش برجستگی خاصی دارد و همه هم قد و قامت، جز یکی که شکسته و هنوز ترمیمش نکرده، بقیه در کاشت خوب از آب درآمده اند. حرف که می زند، با پا ضربی هم روی زمین می گیرد. لِج پوتینش در بخش جلویی بیش از 3 سانت است و عقب که دیگر جای پاشنه است و بالای 7 سانت. " هیچ چیز به اندازه طبیعی بودن و سادگی جذابیت نداره. آدم انگاری اصلا یه اصالت خاصی داره. راحت تر هم هست." ایستگاه ولیعصر آخرین ضربه و محکم ترین بخش سخنرانی اش را زد و پیاده شد.  

هیچ نظری موجود نیست: