۱۳۹۲ فروردین ۱۰, شنبه

از شرق تا میانه و بالعکس- روایت خرداد 12



"گناه بدی کاندیدا، گردن معرفش است"

من؛ مسافری هستم که هر روز از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می روم آن هم حوالی ظهر. شب نیز از همان میانه به شرق باز می گردم. پاتوق اصلی ام آن دو جفت صندلی تکی است که در آخرین واگن ویژه بانوان روبه روی هم هستند. هر روز تا خرداد(بی توجه به میزان حادثه اش که پر است یا خالی)، آمار کناری هایم را می گیرم.

                                                             *****
هر چه اعظم سادات بیشتر برای تعارف می کند، او سخت تر مقاومت می کند. "قسم نخور تو را خدا. دست خالی دوست ندارم بیام خونه ات. زنگ زدم بگم دارم می رم شابدالعظیم [شاه عبدالعظیم] گفتم اگر شما هم دوست داری بیا. ...جان؟ نماز ظهر را اونجا می خونم و بعد از اگر خدا قبول کنه می رم بهشت زهرا سر خاک مادر شوهر خدا بیامرزم....جان؟ دارم با مترو می رم. الان..الان بگذار ببینم کجام؟"
ما دو نفر که ایستاده ایم و آن سه نفر دیگر که همراه با دوست اعظم سادات در پاتوقم نشسته اند با هم می گوییم:"انقلاب. ایستگاه انقلاب بود" چند بار سر تکان می دهد و چشم ها را که زیر نقاب مقنعه تقریبا پنهان شده، می بندد و فشار می دهد که یعنی"ممنون" لبخند هم می زند. چانه مقنعه اش هم تا کمی پایین تر از لب پایینی اش را محصور کرده. از جایی که من می بینمش فقط یک مثلت کوچک از صورتش پیداست. هم صدایش بلند است و هم، چنان شمرده حرف می زند که همه گوش می دهند. اول هر جمله اش هم کلی قربان صدقه اعظم سادات می رود. بالاخره هر دو رضایت می دهند و تلفن را قطع می کند. دست می کند در کیفش و یکی یک دانه شکلات بین مان تقسیم می کند" پدرم خدابیامرز، همیشه شکلات توی جیبش داشت. به نیت اون می گذارم." همه با هم می گوییم:"خدا بیامرزدشون"(خودش حداقل 50 سال را دارد. هرچند پوست صورتش به شدت صاف و کشیده است اما؛ دستانش کمی چین و چروک دارد. البته با آستین اضافه ای که زیر مانتو دارد، تا پایین تر از مچ را هم پوشانده)
او: خدا رفته گان همه تون را بیامرزه. می رم شابدالعظیم [شاه عبدالعظیم].
من: پس خیلی دعا کنید؛ بلکه امسال به خیر بگذره.
او: ایشالا که می گذره. می خوای بیای؟
من: کار دارم، وگرنه می اومدم.
او: دعات می کنم. اصل نیته. منم می رم که دلم باز شه. حاج آقامون رفته سفر، تنها بودم، گفتم برم زیارت.(لبخند می زند جوری که یک دانه دندانش هم بیرون نمی افتد)  
من: برای خرداد دعا کنید.
او: کی؟ (هم شوکه شده هم خنده اش گرفته)
من: انتخابات خرداد.
او: (لبخند که می زند، گونه اش چال می افتد) ایشالا که خیره.
من: رای می دید؟
او: حتما عزیزم.(حس می کند من قراری بر رای دادن ندارم، برای همین نصیحت می کند) آدمی که نظامش را، رهبرش را، انقلابش را دوست داره، باید پشتش بمونه. می دونی چی کشیدیم تا به اینجا رسیدیم؟ شهدا..شهدا..(چشم هایش اشک دار می شود)
من: به کی رای می دید؟
او: یه آدم صالح. مومن. خداشناس. یکی که درد مردم را بفهمه.
من: خب اینا را از کجا می شه تشخیص داد؟
او: این وظیفه ما نیست. مسوولان باید در مورد سابقه اینها، تقواشون، دین داری شون، تحقیق کنند، بهترین ها را معرفی کنند و ما هم به یکی از آنها رای بدیم.
من: اگر یک وقت اشتباهی صورت بگیره چی؟ مثلا آقای احمدی نژاد را می گفتند مورد تایید امام زمان هست، اما؛ حالا خیلی ها نظرهای دیگه ای در موردش دارن.
او: گناهش گردن کسی که گفت و معرفی اش کرد. یکی باید تحقیق کنه و بهترین را معرفی کنه، ما هم باید رای بدیم. اگر این بین اشتباهی شد، مقصر ما نیستیم که.  
من: دور قبل به کی رای دادید؟
او: آقای احمدی نژاد.
من: راضی بودید از مدیریتش؟
او: خب ایراداتی هم داشت، صد در صد که خوب نمی شه.  
من: این بار فکر می خواهید به کی رای بدید؟
او: به کسی که صالح تر و مومن تره.
من: البته تخصص و مدیریت هم مهمه. کشورداری این ها را هم نیاز داره.
او:( چشم هایش را می بندد و لبخند می زند) توکلش که به خدا باشه، با همون دین داری اش کشورداری هم می کنه.
من: از کجا می شه فهمید کدام دین دارتر هستند و صالح تر؟ چون همه را شورای نگهبان تایید می کنه.
او: تحقیق باید بکنی. حرف چهار نفر آدم مومن را گوش کنی. سوابق جبهه و جنگش را ببینی. آقای مسجد، مرجع تقلید، به هر حال نظر بزرگان مشخص می شه. یکی را انتخاب کن که دل سوز نظام باشه. شما جوون ها باید قدر بدونید.(دل نصیحتش بدجوری باز شده. حین نصیحت برای حفظ نظام، نگاهش به موهایی است که از شالم بیرون زده و دست می برد که پنهانش کند)   
خانم پشت میکروفن می گوید:"ایستگاه فلان".
من: اینجا باید خط عوض کنید برای شهرری.
هول می شود و زود کیف و ساک را زیر چادر می زند و باز می خواهد نصیحت کند که درها باز می شود و با چشم و سر اشاره می کنم که بجنبد. در که بسته می شود، بالاخره من در پاتوقم می نشینم. قطار هم می رود داخل تونل.    
شنبه دهم فروردین 1392 

هیچ نظری موجود نیست: