۱۳۹۲ فروردین ۷, چهارشنبه

از شرق تا میانه و بالعکس- روایت خرداد 08


"رای داده ها همیشه پشیمان اند"

من؛ مسافری هستم که هر روز از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می روم آن هم حوالی ظهر. شب نیز از همان میانه به شرق باز می گردم. پاتوق اصلی ام آن دو جفت صندلی تکی است که در آخرین واگن ویژه بانوان روبه روی هم هستند. هر روز تا خرداد(بی توجه به میزان حادثه اش که پر است یا خالی)، آمار کناری هایم را می گیرم.

                                                             *****
یکی شان کنار من است و آن یکی روبه رویم و با هم حرف می زنند و همه اش هم از درس و کلاس. روبه رویی می گوید:"عجب خریه استاد." آن قدر از ته دل می گوید که نمی شود نخندید. خجالت می کشد. دوستش که کنار من است و غیر از حجم چادر چیزی ازش نمی بینم، می گوید:" اس ام اس می دم بهش و می گم دیرتر بگیره." (صدایش، خیلی بلند است و کمی خشن). کمی جلو می آیم که ببینمش. در همان حال می گویم:"تعطیلات و درس؟!" دختر کمی می چرخد طرفم و می گوید:"پیش دانشگاهی هستیم و اردو داریم." نیم رخش محصور در مقنعه ای است که تا بالای ابروهای پر و پیمانش آمده، با پشت لبی که مانند همان ابروهاست. ساق سیاهی هم از زیر آستین مانتواش بیرون زده که پایین تر از مچش هم پوشیده باشد.حرفش که تمام می شود، شروع به نوشتن اس ام اس می کند. قفل موبایل لمسی اش را که باز می کند، تصویر زنی خوش آب و رنگ با موهای طلایی و چشمان آبی که لب های قرمزش را غنچه کرده و تا پایین شانه هایش، بی لباس و پوشش است، معلوم می شود. احتمالا خواننده است. غیر از این، کیف پول قرمز دخترک، تنها رنگینک هایی است که در سرتاپایش وجود دارد. دوستش اما؛ برخلاف او است که زود پیاده می شود و ما وارد تونل می شویم.
من: کنکور هم دارید؟ (حتی نگاهم نمی کند)
او: خرداد. (27 یا 28 خرداد کنکور دارد. صدای تیز و بلندش که قطع می شود، سرش را می برد در همان گوشی با آن خانم مورنگی و چشم آبی و بعدش با سرعت شروع به نوشتن اس ام اس می کند. متن اس ام اس هایش هم مثل کلامش تند و است و کوتاه.)     
من: رشته ات چیه؟
او: انسانی.
من: رشته خوبی است. غیر از آن عربی اش.
او: خیلی هم خوبه.
من: سخته.
او: نیست.(اصلا نمی خواهد کمی انعطاف نشان دهد. فقط موقع جواب، سرش را بلند می کند اما؛ به من نگاه نمی کند. نگاهش فقط روبه رو است)
من: شاید برای من این طوری بوده. تاریخ کنکور تغییر نکرده؟
او: نه.
من: آخه همه تاریخ های دانشگاهی تغییر کرده.
او: اون تاریخی که تغییر کرده مربوط به امتحان های دانشگاه ها است که بعد از کنکور بود و الان جلو افتاده. اما؛ کنکور ما بعد از انتخابات هست و ربطی به هم ندارند.(خیلی خوب اطلاع دارد و معلوم است اخبار را رصد می کند)
من: شما باید رای اولی باشی امسال، نه؟(این بار سر را حسابی کج می کنم، با یک لبخند اساسی. اما؛ باز همان است که بود)
او: اره.
من: از بین همین چند نفری که اعلام حضور کردند، کسی را انتخاب کردی؟
او: نه.( هر بار به اندازه همان نه و اره، سرش را بالا می آورد و به شیشه روبه رو را که هیچ چیزی آن طرفش معلوم نیست غیر از تصویر خودش زل می زند که آن هم به درد کسانی می خورد که یا موهایشان را فرم می دهند یا کنار لب ها را پاک می کنند. این اما؛ فقط زل می زند) 
من: چرا؟
او: می خوام شناسنامه ام همین طور سفید بمونه.
من: فقط همین؟( صدایم را کمی آرام می کنم و مثلا غرق می شوم در خاطره اولین باری که رای دادم) ما چقدر شور و شوق داشتیم برای اولین رای مان.
او: چی شد اونوقت؟
من: نتیجه انتخابات؟
او: نه بعدش. رای دادید که چی؟ هر کی می ره رای می ده، به سال نرسیده به خودش فحش می ده که چه غلطی کردم. بعد هم به اونی فحش می ده که بهش رای داده. چه کاریه، آدم از اول رای نمی ده. (باز قفل گوشی را باز می کند و خانم خوش آب و رنگ و خندان روی صفحه ظاهر می شود)
من: برای همه که این طور نیست. یعنی اگر انتخاب درستی باشه و خودت هم . . .
خانم پشت میکروفن می گوید:"ایستگاه فلان".(همچنان نگاهش در همان شیشه است و بلند می شود)
او: بازم فحش می دی. چند وقت بعد از این که رای می دی، همیشه پشیمون می شی و خودت را فحش می دی.
در باز می شود و حجم سیاه بیرون می رود. و قطار باز می رود داخل تونل.    
سه شنبه ششم فروردین 1392

هیچ نظری موجود نیست: