از شرق تا میانه و
بالعکس – روایت خرداد 85
500 متر پایینتر از ایستگاه مترو، وسط خیابان،
پسرها ایستادهاند و روبان آبی، تراکت و پوستر محسن رضایی را پخش میکنند.
"مرد معرفت، محسن رضایی"، من در ماشین نشستهام که چندتایی برگه میدهند.
به بعضیها هم یک شاخه رز قرمز میدهند.
من: آقا رای میآره؟
پسر لاغر و استخوانی است با پوستی آفتاب سوخته.
او: خانوم چرا نیاره؟
من: تو رای میدی بهش؟
او: سنم نمیرسه که.
در خیابان ولیعصر، چند متر به چندمتر طرفداران
قالیباف و روحانی و رضایی ایستادهاند. ماشینهایی هم که پوستر گرفتهاند، بعضیها
شروع به بوق زدن کردهاند و عکسها را از پنجره بیرون گرفته و به همدیگر نشان میدهند.
پسر تراکتهای تبلیغاتی را داخل ماشینها میاندازد.
من: آقا رای میآره؟
پسر: چرا نیاره؟ چهار سال پیش چی کار کرد اون
همه رای آورد؟
من: اگر رییس جمهور بشه، چی کار میکنه.
پسر: همه کار میکنه. احمدینژاد چی کار کرد؟
تازه اون گشنه بود و این سیره. پریروز میاومدی توی شیرودی میشنیدی چی کارا میخواد
بکنه.
پژویی همه شیشهها را پایین کشیده و آهنگ کردی
پخش میکند. عکسهای روحانی را به شیشههایش زده و روبان بنفش را در هوا تکان میدهد.
پلیس تذکر میدهد که "توی خیابان نایستید.
راه را نبندید. بفرمایید. بفرمایید."
بیلبورد بزرگی از محسن رضایی در خیابان نصب شده
و آن زیر جمعیتی کمتر از 100 نفر ایستادهاند با نوارهای آبی بر دست و گردن. مردی
پشت ارگ نشسته و مینوازد و بقیه دست میزنند. آهنگ یاردبستانی که تمام میشود،
چیزی میزند که معلوم نیست چیست. جمعیت دو طرف پیادهرو ایستادهاند و دست میزنند.
پسری 26 ساله با شال ساتن آبی کنار ارگ ایستاده و دست میزند. از اعضای ستاد محسن
رضایی است.
من: چرا این وسط خالیه؟
پسر: نمیدونم تذکر دادن انگار که قاطی نشید.
من: رای میآره؟
پسر شانه بالا میاندازد و سرش را به معنای نه
تکان میدهد.
من: رای میدی بهش؟
پسر این بار ابرو میاندازد که نه و میخندد.
من: پس چرا رفتی توی ستادش؟
پسر: رییسمون دفتر را کرده ستادش، ما هم باید
بیاییم.
من: چهار سال پیش به کی رای دادی؟
پسر: موسوی.
من: تا چه ساعتی میتونید توی خیابون باشید؟
پسر: انگار گفتن تا ساعت 10.
یکی ترقه میزند در وسط جمع و همه سوت و جیغ میزنند
و دستها شدیدتر میشود. زنی روبه روی این جمع با لباس بختیاری ایستاده و تراکت پخش
میکند. صورت استخوانی دارد با ابروهایی تتو شده. یکی از آنها را به من میدهد که
درشت نوشته یارانهها.
من: یارانهها را چی کار میکنه؟
زن: همه را درست میکنه، بخون.
من: شما بهش رای میدی؟
زن: صد در صد. با شناخت اومدم سراغش. چهار سال
پیش رایام موسوی بود. اگر فقر باشه، آزادی به چه درد میخوره؟ ایشون دکترای
اقتصاد دارن. نمیگذارن اصلاح طلبها و این آقای روحانی بشه که.
اما ایشون نه اصلاحطلب هست و نه اصولگرا،
مستقله.
من: رای میاره؟
زن: زاگرس نشینها از خوزستان تا سیستان و
بلوچستان همه یکدست رایشون رضاییه. آقای قالیباف اومده بود گفته بود حاضرم کنار
برم، به شرطی که به من پست بدی.
من: قالیباف گفته؟
زن: آره، ما پشت پردهها را خبر داریم. بعد آقای
رضایی گفته من به کسی باج نمیدم. آدمهای با لیاقت را میارم سر کار.
من: اوضاع قالیباف انگار توی تهران خوبه.
زن: رایهای تهران خرده. نصفش هم جلیله. عربها
و کردها همه ائتلاف کردند روی آقای رضایی. سیاستی که رضایی داره، هیشکی نداره. میتونه
رهبری را قانع کنه و به خواستههای مردم رسیدگی کنه. اخلاق بدی نداره مثل احمدینژاد
پرخاشگری کنه. وقتی من اومدم توی ستادش رایش 2 درصد بود، الان شده 30 درصد و ما
مطمئن هستیم که رای میاره.
(حالا شروع کرده سابقه جنگ و جبهه و درس اقتصاد
خواندن رضایی گفتن. همه آنچه را او در مناظرهها گفته را تکرار میکند)
زن: قالیباف 60 میلیارد دزدی کرده.
من: خودش؟ از کجا؟
زن: توی شهرداری بوده. پولایی که اونجا میاد را.
من: آقای رضایی پول ستادهاش را از کجا آورده؟
زن: خب یه مقداری دولت میده.
پسری از ستادش شیرینی تعارف میکند.
من: شما هم رای میدی؟
پسر: بله. بله. من تا حالا هیچ وقت رای ندادم،
امسال هم به خدا رای میدم.
من: چهارسال پیش به کی رای دادی؟
پسر: موسوی.
زن: اونم نمیگذاشتن کار کنه. کارشکنی زیاد میشد.
مثل چهار سال آخر احمدینژاد.
من: برای این کارشکنی نمیشه؟
زن: نه. به احتمال 90 درصد هم رای میآره و یا
اول میشه یا دوم و میره دور دوم.
من: با کی؟
زن: با جلیلی. اومده بود پیش آقای رضایی که من
به نفع شما کنار میرم، به شرطی که پست بدید.
من: گفتید قالیباف که..
زن: هر دوشون اومدن.
بعضی ماشینها بوق بوق میزنند. پسری میگوید:"فقط
رضایی".
سوار ماشین که میشوم پسری راه را با ماشینش سد
میکند. پیاده که میشود، بازوهای باد کردهاش از تیشرت سفیدش بیرون میآید. دعوت
میکند به ناهار و یک گفتوگو.
پسر: امشب؟
من: نه.
پسر: فردا؟
من: نه.
پسر: بعد از انتخابات؟
من: رای میدی؟
پسر: راستش را بگم؟
من: حتما.
پسر: دارم فکر میکنم. فعلا کارم نجات جون آدمهاست.
(آتش نشان است. برای اثبات راستگوییاش خودش کارت شناساییاش را نشان میدهد)
من: پس به قالیباف رای میدی؟
پسر: قالیباف 8 ساله شهرداره تهرانه، اما هیچ
کاری نکرده. هنوز ما جزو مشاغل سخت نیستیم.
من: چهار سال پیش به کی رای دادی؟
پسر: احمدینژاد.
من: چرا؟
پسر: بحث خیلی طولانی است، اگر موافق باشید بریم
یه جا بشینیم و مفصل حرف بزنیم.
من: موفق باشید.
چهار قدم مانده به میدان، جایی که قرار است همین
روزها ایستگاه مترو افتتاح شود، جمعیتی جمع شده و در مورد روحانی حرف میزنند.
دختر(حدود 20 یا حتی 22 ساله است): این یاس و
افسردگی جوونها را چه کار کنیم؟
مرد منتقد: باید هزینه داد. اون طرف که توی کورههای
آدم پزی سوختند هم هزینه دادن. ولی انتخابی بود. بدون هزینه نمیشه. من و
اطرافیانم خیلی هزینه دادیم.
پسری که در حاشیه این گفت و گو ایستاده:"
پسر خاله من سال 88 رفت و معلوم نیست کجاست. خانواده خالهام به جای اشک، خون گریه
میکن."
مرد مسنی چند نفری را که قرار بوده برای روحانی
بحث کنند را مخاطب قرار داده:" آقای ولایتی گفته 90 روزه اقتصاد را درست میکنم،
مرتیکه از گور بابات درست میکنی؟ مردمی را که با 50 تومن میشه خرید را با 70
تومن هم میشه."
پسری آن وسط داد میزند: "خمینی برگشت گفت
پدران ما شما را انتخاب کردن. حالا منم میگم پدران ما انقلاب کردن، حالا خود ما
باید انتخاب کنیم. نباید رای بدیم." دوستش یقهاش را میگیرد و میکشد که
"بیا بریم خفه شو بابا".
یکی از کسانی که از ستاد روحانی است، هر کسی از
کنارش رد میشود را مورد خطاب قرار میدهد که اگر از یک کلاس 100 نفره 10 نفر قبول
شوند، یقه کی را میگیری؟ اگر فقط 10 نفر قبول شوند، یقه کی را میگیری؟ از همین
جا بحث را میکشد به جامعه که چطور میشود در کشور همه مشروط میشوند؟ مقصر کیست؟
یکی جواب میدهد:"رهبری؟" میگوید:" حالا ایشون نه. توی مدرسه ناظم
هم داریم. فقط که معلم و مدیر نیستند."
مردی آن وسط با عصبانیت داد میزند:" شما
تخلف قانونی کردید. روز عاشورا بیرون اومدید. شما به امام حسین اعتقاد نداری، من
دارم. ببین تاریخ در مورد دوم خرداد چی میگه. شما حق نداشتید بیایید بیرون."
مرد حدود 70 ساله استخوانی هر جا بحث است، وارد
میشود و تاکید دارد که مشکل ما دموکراسی نیست. مشکلش جامعه دینی است.
مرد 70 ساله: درد من دموکراسی نیست. آزادی
اندیشه نیست. مشکل ما نان، نان، نانِ. جدایی طلبی، اون سروشه، این مذهبیه، مشکل ما
نیست. مشکل ما نونه. مشکل من مسکن متری 4 – 5 میلیون تومنه. مشکل من پنیر کیلویی
18 هزار تومنه. مشکل من داروست. کفش 80 هزار تومانی است. مشکل من جمهوریت، دین از
سیاست جدا باشه و سردار سازندگی و جامعه مدنی و آزادی اندیشه نیست، مشکل من نونه.
نون.
صداها همه فریاد شده، کنار همه اینها مردی فلوت
میزند. هزاری کف دستش میگذارم و دیگر نمیزند. دندانهایش همه ریخته. بیشتر از
67 ساله به نظر میرسد.
من: شما هم رای میدید؟
مرد: به کی رای بدم. این همه رای دادیم چی کار
کردن؟
من: به کی رای دادید؟
مرد: یه بار به احمدینژاد. الان اون خانوم یه
عکس داد دستم، نخواستم دلش بشکنه، گرفتم. (عکس چهار تا شده روحانی را از جیبش
بیرون میآورد)
مرد: من مربی بوکس بودم. توی کابارهها میزدم.
راننده ضد اطلاعات بودم. من را گرفتن. 6 ماه توی زندان اطلاعات اینا بودم. اون قدر
بدبختی کشیدم. چرا میرقصیدی جلوی شاهنشاه ورزش میکردی؟ چرا مردم را... گفتم
بابا اون زمان این جوری بود، حکومت این جوری. شما حرف حسابت چیه. آره دخترم. آره.
**** من؛ مسافری هستم که از شرق تهران سوار
بر مترو به میانه شهر میروم و هر روز(بیتوجه به میزان حادثهاش که پر است یا
خالی)، آمار کناریهایم را میگیرم.
چهارشنبه 22 خرداد 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر