از شرق تا میانه و
بالعکس – روایت خرداد 82
بدی مترو این است که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد
در آن فروخته میشود، اما در این روزها که بازار انتخابات باید گرم باشد، از این
ایستگاه تا آن ایستگاه که دوباره صدای خانم پشت میکروفن میآید که میگوید:"ایستگاه
فلان"، یک ستاد انتخاباتی نیست که حداقل بشود چند سوال و جواب کرد. برای همین
از مترو تا ستاد یکی از کاندیداها را پیاده میروم.
روی پلههای جلویی ساختمان ستاد آقای ... ایستاده.
موهایی که بیشترش سفید است و صاف و به یک طرف شانه کرده، با پوستی تیره و دندانهایی
زرد. کت طوسیاش را روی یک دست انداخته و دست دیگرش چند برگه و مجله لوله شده است.
تا از در بیرون میآیم میپرسد که کجا میروم؟
من: اون خیابون رو به رو.مرد: ما یه کاری داریم انجام میدیم برای فیلم و اینا. کاری نداری، بیا بریم.
من: فیلم چی؟
مرد: برای آقای ....
من: تبلیغاتیه؟
مرد: آره.
من: از مردم؟
مرد: کاراش انجام شده، مونتاژش مونده.
من: شما جزو گروه فیلمبرداری هستید؟
مرد: آره.
من: یعنی کار چیاش را انجام میدید؟
مرد: کاراش انجام شده، میخوام برم مونتاژش کنم.
من: چطوریه اوضاع آقای ....؟ خوبه واقعا؟
مرد: خیلی عالیه.
من به سمت قسمت غربی خیابان راه افتادهام و او
هم کنارم است. هر بار که حرف میزند، برمیگردد مستقیم توی صورتم زل میزند. این
وقتها چشمانش ریزتر از قبل میشود و جوری که انگار لبخند میزند، دندانهایش
معلوم میشود.
من: فیلم تبلیغاتیاش را شما ساختید یعنی؟
مرد: فیلمش را دو سه نفر کار کردن روش.من: شما کار مونتاژش را انجام میدید؟
مرد: کار مونتاژ و نویسندگیاش را. آره.
من: فیلم اولش خوب بود. به نظرتون رای میاره؟
مرد: ببین ما الان کس بهتری را توی این جمع
نداریم.واقعا میگم ها. من بیطرفم. تا الان هم خیلی توی این کارا نبودم، ولی تا
حالا اینو که دیدم، خیلی سرتر از بقیه است. اون پنج نفر شش تای دیگه، مثلا یکیشون
میشه احمدینژادِ متمدن. اون یکی میشه احمدینژاد یه خورده مودبتر. همشون توی
یه رنج قرار میگیرن. فقط این توشون متمایزه.
من: شما دور قبل هم رای داده بودید؟مرد: من دور قبل را به آقـــــای (انگار که فراموش کرده باشد، آقای را تا میتواند میکشد) موسوی.
من: اون موقع هم برای کاندیدایی کار ساختید؟
مرد: من آره.
من: برای کی؟
مرد: برای موسوی دیگه.اون آهنگایی که پخش میشد کار من بود.
من: داریدش؟
مرد: آره الان توی چیز میریم، نشونت میدم.
من: اوضاع عارف را چطوری میبینید؟ میره کنار؟
مرد: باید بره دیگه.
من: اینا پول این تبلیغات و ساخت فیلم را از کجا میارن؟
مرد: یه بخش زیادش را که دولت میده.
من: واقعا دولت پول میده؟
مرد: آره. 100 میلیون تومن برای هر کدوم از اینا پول میده دیگه. بعد چیز هست دیگه. خیلیها هم طرفداراشون میدن دیگه.
حالا رسیدهایم به یک پارکینگ خیابانی و کنار
خودرویش. سوار میشود و میگوید: "سوار شو." من هم در سمت شاگرد را باز
کردهام و با حرکت سر و جمع کردن چشمانش اصرار دارد که سوار شو.
مرد: یعنی نمیآی بریم استودیوم؟
من: نه، من همین خیابون روبهرو قرار دارم. حالا
واقعا 100 میلیون تومن هزینه میکنند؟حالا بیحوصله شده و ترجیح میدهد زودتر تکلیفش معلوم شود.
مرد: حالا بالاخره میدن دیگه. غیرممکنه نباشه.
من: خیلی وضعشون خوب باید باشه که.
مرد: آره دیگه. بیا بریم یه دقه بشین و بیا.
من: نه، دوستم منتظره.
مرد: بیا بابا. بد نمیگذرهها.
من: گفتید اسمتون چیه؟
مرد:...
من: کارتون چی؟
مرد: بیشتر توی کار فیلم هستم. سریالهای تلویزیونی و ...
من: کدومها؟
مرد: خیلیها. دوست داشتم با هم باشیم.
من: هنرمندها به .... رای میدن؟
مرد: بله. حداقل شمارهات را بده بهت زنگ بزنم.
یکشنبه 19 خرداد 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر