از شرق تا
میانه و بالعکس – روایت خرداد 86
در فاصله دو
ایستگاه مترو که یکی از قبل ساخته شده و دیگری در حال ساخت است، ماشینها با کندی
حرکت میکنند و بیشترینشان بوق میزنند. روی شیشه خیلیها عکس روحانی است و آنها
هم که ندارند، تا به ستادش برسند، چندتایی ریخته میشود در ماشین یا جوانها که در
آخرین ساعات تبلیغ میکنند، برایشان عکسی زیر برفپاکن میگذارند.
دقیقا مقابل
ستاد را ماموران پلیس ایستادهاند تا بچهها به خیابان نیایند. آنها هم برگهها را
در هوا پخش میکنند و سرود یاردبستانی میخوانند. "رای ما یک کلام، شیخ حسن
روحانی". یکی میگوید:"اگر تقلب بشه، ایران قیامت میشه". صورتش
را با شالی پوشانده. پلیس میزند روی شانهاش. یکی هم میگوید" "هیس."
آقای پیراهن
طوسی هشدار میدهد که "خانوم فیلم نگیر. برو. برو." جمعیت جلوی ستاد از
200 نفر گذشته است و زمین پر است از تراکت. موتوریها هم عکسهایی از روحانی در
دست دارند و گاهی عکسهایی از ولایتی و قالیباف. جمعیتی هم روی پل هوایی ایستاده و
از بالا عکس و تراکت میریزند و عدهای هم پشت نردههای وسط خیابان ایستادهاند.
ساعت به 10 هم
نرسیده که یکی از داخل ستاد با بلندگو درخواست میکند که "خواهش میکنم متفرق
بشید. به ما و شما تذکر داده شده که خیابان شلوغ شده و رفت و آمد مختل شده. خواهش
میکنم برید. قرار ما جمعه ساعت 8 صبح پای صندوقهای رای." پلیس میگوید
بروید. بروید. آن وسط چندتایی هم که لباس فرم ندارند با تحکم بیشتری تذکر میدهند
که بروید. جمعیت میگوید:"ولش کن، گوش نکن. ولش کن. ولش کن."
از زیر پل
کریم خان تا میدان ولیعصر جمعیت روان است به سمت ستاد روحانی. جمعیت بیشتری در
میدان دست زنان و عکس روحانی به دست میرسند. دو موتور سوار با لباسهایی روی شلوار
و ریشهای تنک نگاه میکنند و میگویند:"ظرفیت یعنی همین. ندارن."
غرب میدان به
سمت شمال، ماموران ایستادهاند و چند موتور سوار "پورسا" دو ترک مینشینند
و پشت جمعیت به سمت ستاد میروند.
جلوی سینما
قدس طرفداران قالیباف تراکت پخش میکنند. یکی میگوید:"گازانبریها".
پسرک میگوید:"به ما گفتند جواب ندید، وگرنه میگفتیم." صورتش جوشهای
جوانی دارد و خودش میگوید 21 ساله است.
ابتدای بلوار
کشاورز غرفهای که بالای آن نوشته "بازخوانی ریاست جمهوری هاشمی، خاتمی،
احمدینژاد" دو جوان با ریشهای کم پشت داخل آن هستند و تلویزیون ال سی دی در
حال پخش گزارشهایی ویدیویی است. چند نفری به سمت غرفه میروند. مامور پلیس سریع
میاید و هشدار میدهد خاموش کنید و جمع کنید. چند سیدی و دیویدی برای فروش
دارند که مربوط به این دورانها است. میگویند حاصل تحقیقات بسیج دانشجویی دانشگاه
صنعتی شریف است. میخواهند در مورد کارشان توضیح دهند، که مامور باز هشدار میدهد.
تعداد موتورها
بیشتر شده و به سمت شمال میروند. چند موتوری لباس شخصی هم تازه آمدهاند و سراغ
رییس پلیس را میگیرند. خیابان به سمت شمال تقریبا قفل است و ماشینهای پلیس به
سمت پایین میآیند.
ماموران پلیس
همه بی درجه آمدهاند.
من: سرکار تا
ساعت چند میشه موند؟
آقای پلیس:
دیگه تمومه. باید جمع کنید.
ساعت تازه از
10 شب گذشته است.
مردی عکس
جلیلی را در دست گرفته و چند نفری دورهاش کردهاند. همه مخالف جلیلی. مرد پیش از
این به احمدینژاد رای داده و همه حرفها را با لبخند جواب میدهد. در دفاع از
جلیلی به خوبیاش اشاره میکند و حق انرژی هستهای. جمعیت که به 10 نفر میرسند
تند تند از وضع اقتصادی میگویند و گرانیها و تندرویهای جلیلی. پسری میگوید:"
من فقط یک سوال دارم. میخوام زن بگیرم، جلیلی برام یه دختر خوب پیدا میکنه؟"
یکی میگوید:"خاک تو سرت که همه خواستهات از رییس جمهورت اینه."
مردی با
دوربین در حال فیلمبرداری از کسانی است که در پیادهرو ایستادهاند.
من: سرکار این
کیه فیلم میگیره؟
آقای پلیس:
کاری به شما نداره، مال صدا و سیماست.
من: پس چرا
کاور صدا و سیما نپوشیده؟
ضلع جنوبی به
سمت کریمخان چند دختر چادری که بیشتر صورتشان پوشیده است، عکس جلیلی دارند.
من: چرا
جلیلی؟
دختر: ما
چندین هفته است داریم تحقیق میکنیم. ایشون پاک و سالم هستند.
دختر از 24
سال سابقه مدیریتی جلیلی میگوید. مقایسهاش میکند با بقیه.
پلیس تشر میزند
که برید توی پیادهرو. برید توی پیاده رو.
من: میتونه
وضع اقتصادی را بهتر کنه؟
دختر: ایشون
چون چشم پاک هستند، سالم هستند، میتونن.
من: خیلیها
این طوریان.
دختر: بقیه
این کاندیداها نیستند.
چند موتور
سوار که یکی هم پرچم قرمزی در دست دارد و لبیک روی آن نوشته شده، وسط میدان میایستند
و منتظر باقی دوستانشان هستند. پلیس به آنها هم هشدار میدهد که نایستند. عکسهای
جلیلی را دست به دست میکنند و همچنان ایستادهاند. یکی آن وسط میگوید:
ماشاالله" باقی جواب میدهند:"حزبالله".
من: سرکار،
چرا اونا وسط میدون با پرچم وایستند، ما نه؟
افسر باز میرود
هشدار میدهد و آنها گازی به موتور میدهند و باز میمانند و چند دقیقه بعد گروهی
به سمت ستاد روحانی حرکت میکنند.
دختر حالا
رسیده به حق مسلم هستهای.
مرد جوانی دست
در کیف پولش میکند تا سند رو کند که چقدر در این سالها ضرر کرده.
مرد جوان: 22
میلیون دلار به بشار اسد کمک کردن. عوضش داروهایی که برای بیمارهای سرطانی هست
دیگه وارد نمیشه.
دختر: سندش
کو؟
یکی میگوید:
ما مثل شما پرینتر همراهمون نیست.
دختر: با کمک
انرژی هسته، موفق به ساخت داروهایی شدیم که از آمریکا باید وارد میشد و نمیگذاشتن
بیاد.
یکی از میان جمعیت
داد میزند: شما وضع زندگیات را نسبت به سال 84 مقایسه کن، بهتر شده یا بدتر؟
دختر: بهتر.
چندتایی یک
صدا میگویند: باید هم بهتر شده باشه. وضع شما باید بهتر بشه.
دختر: ما
اجاره نشین هستیم. حالا بین 10 – 15 نفری گیر افتاده و خودش هست و یک دختر و پسر
دیگر که باید از سادگی جلیلی و مدیریتش دفاع کنند. قسم میخورد که تراکتها را با
پول شخصی تهیه کردهاند و برای تبلیغ پول نمیگیرند. باز چند نفری میگویند:"بعدا
بهت پست و مقام میده."
جمعیت همچنان
به سمت ستاد میرود. موتور سواران حامی جلیلی بار چندمی است که رفتهاند و آمدهاند.
گروهی هوووو میکشند و آنها فقط سر تکان میدهند. انگار که بگویند:" خوش
باشید فعلا". روی پل هوایی ماشینها به سختی حرکت میکنند. جمعیتی خانوادگی
آمدهاند فقط به قصد دیدن شب آخر تبلیغات. تک و توک بینشان عکسی از قالیباف و
ولایتی هست. جوانترها ماشینشان دوبس دوبس میکند و فقط یک نفر آهنگ یاردبستانی
را گذاشته است. تعارف میکند که اگر طرف روحانی هستید، بپرید بالا.
یکی آن وسط
داد میزند:"فقط غرضی. تو را خدا بهش رای بدید، گناه داره."
پسری از ماشین
بیرون آمده و یک باره داد میزند:" مژگان". برگه تبلیغاتی زن جوانی را
در دست دارد که برای شورای شهر کاندید شده.
جمعیت سمت
ستاد روحانی خیابان را بند آورده. پرایدی گوشهای پارک کرده آهنگ یاردبستانی پخش
میکند و سیدیهای عارف و عکسهایی از عارف و چند تراکت از خاتمی و هاشمی و
روحانی.
چند نفری
سربند سفید با اسم روحانی پخش میکنند و چندتایی هم نوارهای باریک بنفش با قفل.
موتوری
ایستاده است و جوان ترک نشین بالای آن رفته و ترانههای منصور را تغییر داده و
برای روحانی میخواند. صدایش گرفته و هر بار که خسته میشود میگوید:"اوه
اوه، مامورا اومدن." آخر سر هم میگوید:"چند جای دیگه مجلس دارم، باید
برم" پسر جوانی هم کمرش را با ضرب بوقها تکان میدهد و میگوید:"فقط
همین یه شبه".
ساعت به 12 که
میرسد، ماموران پلیس پیاده از سمت میدان هفت تیر میآیند و بفرمایید بفرمایید،
جمعیت را متفرق میکنند. باز موتوریها میآیند و اینها محکمتر میگویند:"
جمع کنید دیگه. مگه نمیگم برید؟"
من: سرکار،
امشب شب آخر تبلیغاته. مگه آزاد نیست؟
آقای پلیس
چشمهایش را درشت میکند: ما آدم نیستیم؟ میخوام بدونم ما آدم نیستیم؟ از ساعت 6
صبح لباس پوشیدیم تا الان. استراحت نمیخوایم؟
من: چهار سال
یه باره دیگه.
آقای پلیس:
اصلا هر سال باشه، نصف شبهها.
ساعت تازه به
12 رسیده است. جمعیت پراکنده میشود اما موتوریها هنوز ویراژ میدهند. ماشین
پلیسی میگوید: خواهش میکنم متفرق بشید دوستان. عزیزان پلیس خسته است و باید به
ماموریتهای دیگهاش هم برسه. عزیزان خواهش میکنم متفرق بشید. با تشکر از کلانتری
محل که همکاری کردن. خواهش میکنم دیگه برید. برید دیگه.
**** من؛ مسافری هستم
که از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر میروم و هر روز(بیتوجه به میزان
حادثهاش که پر است یا خالی)، آمار کناریهایم را میگیرم.
چهارشنبه 22
خرداد 1392
۱ نظر:
البته موتور " پولسار " داریم پورسا !
ارسال یک نظر