۱۳۹۲ خرداد ۲۴, جمعه

"کم مونده بود شاه هم اورکت خاکی بپوشه"


از شرق تا میانه و بالعکس – روایت خرداد 90

داخل ایستگاه خانم چادری هست که چانه مقنعه‌اش را تا نزدیکی لب‌هایش بالا کشیده. او از ستاد تبلیغاتی ولایتی است و به او رای داده. بر اساس دیده‌هایش می‌گوید که رای ولایتی خوب است.

خانم پشت میکروفن می‌گوید:"ایستگاه فلان". کنارم خانم چادری جوان چشم زیبایی است که صدایش هم خیلی آرام است.
من: شما رای دادید؟
دختر چشم قشنگ: بله. به روحانی. اونجایی که من بودم از هر چهار نفر سه نفر روحانی بودن و یه نفر جلیلی. اما می‌ترسم آخرش اسم جلیلی بیرون بیاد.
من: چهار سال پیش به کی رای دادی؟
دختر چشم قشنگ: موسوی. اما هر کی را دلشون بخواد درمیارن.
زن دست فروشی می‌گوید:"از صبح از هر کی پرسیدم، گفته جلیلی."

خانمی که روبه‌روی ما نشسته حرف‌هایمان را گوش می‌کند و لبخند می‌زند.

من: شما هم رای دادید؟
خانم: بله. به رضایی.
خانم معتقد است که برنامه‌های اقتصادی رضایی خیلی خوب بوده و برای همین رای داده. دور قبل اما متاسفانه به احمدی‌نژاد رای داده.
من: چرا متاسفانه؟
خانم: از نظر امنیتی ضعیف عمل کرد و دانشمندهای هسته‌ای مون را کشتند.

از انرژی هسته‌ای هم خیلی دفاع می‌کند و می‌گوید در زندگی ما خیلی تاثیر داشته. زیر بار فشار اقتصادی هم نمی‌رود و می‌گوید اگر مردم پول ندارند چطور خرید می‌کنند؟ حتی گوشت کیلویی 26 هزار تومان را هم زیر بارش نمی‌رود می‌گوید تقصیر وزارت بهداشت است که دامداری را تقویت نمی‌کند. تقصیر گرانی گوشت و پنیر را هم دشمن معرفی می‌کند.

بحث بالا گرفته و دیگر هیچ کدام به دیگری گوش نمی‌کنیم و فقط هر دو بلند بلند حرف می‌زنیم که خانم پشت میکروفن می‌گوید:"ایستگاه فلان".

برای رفتن به حرم و بازار شاه‌عبدالعظیم سوار تاکسی می‌شوم. روی صندلی جلو من نشسته‌ام و دختری با دوستش عقب. دختر مانتوی تنگ و کوتاهی پوشیده با شلواری سفید و تنگ. موها را هم از جلو و عقب حسابی پف داده و بالا برده است. دانشجوی شیمی است.

من: رای دادی؟
دختر مو پفی: بله. جلیلی.
من: چرا؟
دختر مو پفی: خوشگل و خوش‌تیپ‌تر از همه است.
من: قالیباف که از این نظر بهتره.
دختر مو پفی: نه کچله خوشم نمیاد.
همراه من که عقب نشسته رو به دختر توضیح می‌دهد که جلیلی تندرو تر از احمدی‌نژاد است و سخت گیرتر.
دختر مو پفی: اتفاقا برای همین بهش رای دادم.
دختر حالا در مورد حق مسلم هسته‌ای حرف می‌زند و معتقد است باید همین طور قاطع پیش رفت. وقت پیاده شدن رو به من می‌گوید:" دعا کنیم این مملکت زودتر دست صاحب اصلیش امام زمان بیافته."

 خیابان منتهی به بازار شاه‌عبدالعظیم سنگفرش است. پیرمردی در سایه ایستاده است.

من: حاج آقا رای دادید؟
پیرمرد: اره. به جلیلی.
در بازار هم طرفدار روحانی هست و هم قالیباف و هم جلیلی. برای ناهار که وارد کبابی میان بازار می‌شویم، از شال سبزم، آن که غذا می‌کشد، می‌گوید: "طرفدار موسوی هستی ها." هنوز رای نداده و می‌خواهد همچنان فکر کند. ساعت از 3 گذشته است.

میز پشتی دختر چادری که سفت و محکم رو گرفته با پدر و مادر پیرش غذایشان را تمام کرده‌اند و می‌خواهند بیرون بروند. در جواب این که به کی رای داده؟ می‌گوید:" شناسنامه‌ام را نیاوردم. اما پدر و مادرم به جلیلی." لهجه یزدی دارد.
صاحب کبابی می‌گوید: نیم ساعت پیش آخوندی را که می‌خواست به روحانی رای بدهد را پشیمان کرده که به قالیباف رای بدهد."
چند مغازه بالاتر، فروشنده مانتو فروشی می‌گوید:" اگر به دور دوم بکشه، حتما به روحانی رای می‌دم."
من: بازار طرف کی هست؟
فروشنده: همه جور هستن. اونایی که دوره ری‌شهری حسابی خوردن و بهشون رسیدن، الان طرف جلیلی هستن.

 بازار را به قصد میدان پاستور ترک می‌کنم. خانم پشت میکروفن می‌گوید:" ایستگاه فلان."

پادگان ارتش که کمی پایین‌تر از میدان حر است، سربازی پشت سیم‌های خاردار ایستاده و از همان بالا مچ دستش را نشان می‌دهد که ساعت چند است.

من: 5.15. (همین جور که سرم بالاست و او هم کمی دولا شده، داد می‌زنم) آقا به کی رای دادی؟
سرباز پشت سیم‌خاردار: قالیباف.
من: چرا؟
سرباز پشت سیم‌خاردار: خیلی خوبه. این اتوبان آزادگان که زده، خیلی برای ما خوب شده. قلعه مرغی را هم جمع کرد.

 همان مسیر را تا پاستور و پشت نهاد ریاست جمهوری می‌روم. در پارک کنار نهاد مردی است که به جلیلی رای داده است. می‌گوید از او شناخت دارد.البته می‌گوید که بیشتر همه به قالیباف رای داده‌اند.

مرد 50 ساله‌ای در عابر بانک ایستاده و می‌خواهد پول بگید. تا می‌پرسم شعبه اخذ رای کجاست؟ شروع به گشت و گذار می‌کند و همراه می‌شود تا شعبه‌ای پیدا کند. شناسنامه‌اش را در جیبش گذاشته و در راه می‌گوید که کتاب فروش است و به ضرورت رای دادن تاکید می‌کند.

من: شما رای دادی؟

کتاب فروش: مجبورم رای بدم به روحانی که جلیلی نشه. البته رای تهران اون بار هم همه به موسوی بود. اما دهاتی‌ها با جلیلی اند.

حالا به پناهیان و سعید حدادیان رسیده که شعر و شعور را در دست گرفته‌اند و این‌ها را روی کار آورده‌اند.

میل خودش هم به روحانی است و می‌گوید:" الان به دختر و پسرم گفتم برید رای بدید. پس فردا یه جا می‌خواید استخدام بشید. والا به خدا. الان جلیلی را نگاه می‌کنم انگار از جبهه اومده. هی می‌گن رجایی، رجایی. بابا اون موقع همه رجایی بودن. چپ و کمونیست هم اون جوری خاکی می‌پوشیدن. کم مونده بود شاه هم اورکت خاکی بپوشه."

 مرد را که در به در دنبال شعبه‌ اخذ رای است، رها می‌کنم و سوار بر ماشین به سمت میدان انقلاب می‌آیم. سریع داخل مسجدی می‌شوم که از ابتدای ورود بوی عرق و پا می‌آید. داخل زیر زمین که نیازی به کفش درآوردن نیست می‌شوم. برگه را می‌گیرم و با خودنویس سبز شروع به نوشتن می‌کنم. چند دختر و پسر جوان کنارم هستند و دختر مسوولیت نوشتن برگه‌ها را بر عهده گرفته. پسر تاکید می‌کند که خیلی خوش خط بنویس که بهانه دست اینها ندهیم. دختر درشت می‌نویسد:"روحانی."

**** من؛ مسافری هستم که از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می‌روم و هر روز(بی‌توجه به میزان حادثه‌اش که پر است یا خالی)، آمار کناری‌هایم را می‌گیرم.

جمعه 24 خرداد 1392

هیچ نظری موجود نیست: