از شرق تا میانه و بالعکس _ روایت خرداد 87
ایستگاه مترو خلوت است و قطار هم. پاتوق من بیمهمان
است. زنان دست فروش مترو یکی لباس زیر در دست دارد و آن یکی چند قلم لوازم آرایش.
منتظر نشستهاند تا از این ایستگاه که به قول خودشان "مامور بازار است"
رد شویم و باز تبلیغ برای فروش را شروع کنند.
دختری میپرسد: "رای میدهید؟" هنوز
جواب نگرفته، بحث را میکشد به هاشمی و بعد یک باره اسم روحانی را میآورد.
یکی از دست فروشها تایید میکند که اگر هاشمی
میآمد، حتما رییس جمهور میشد و خیلی هم خوب بود."تو رای میدی؟" خطابش
به همان دختر است.
دختر میگوید: آره. روحانی. این روزا از هر کی
میپرسم میگه به روحانی رای میده. خیلی هم براش تبلیغ میکنن.
دستفروش دیگر که چادری است و لاغر میگوید:
اتفاقا طرفای خونه ما همش برای جلیلی و قالیباف تبلیغ میکنن.
دختر: نه بابا، راست میگی؟ خونهتون کجاست؟دستفروش دیگر: میدون خراسون و اون طرفا.
دستفروش اول: به دور دوم کشیده میشه.
دختر کنار دستیام موهای کوتاهی دارد که روی
پیشانیاش ریخته. از مقنعهاش معلوم است که از سر کار میآید. حدود 28 ساله است.
در یک شرکت خصوصی کار میکند.
من: شما رای میدی فردا؟
دختر موکوتاه: شاید به روحانی رای بدم. شما چی؟
من: منم رای میدم.
من: اوضاع روحانی در شرکتتون چطوره؟ رای میدن بهش؟
دختر موکوتاه: خوبه، فقط خدا کنه روحانی بشه. حداقل روحانی یه جوریه که میتونه یه حرفهایی را بزنه.ولی جلیلی اگر بشه، افتضاحه. وضعیت از اینی که هست، بدتر میشه. دیشب سمت خونهمون (پاسداران) خیلیها برای روحانی اومده بودن بیرون و تا 4 صبح هم بودن. حالا ببینیم چی میشه.
من: دور قبل به کی رای دادی؟
دختر مو کوتاه: موسوی. حالا نه این که روحانی خوب باشه، چاره دیگهای نداریم.
دختر سراپا مشکی: (با چشمان خستهاش، چپ چپ نگاهم میکند) یه چیزی مثل فحش هستا. مگه شما رای میدی؟
من: آره. چرا نه؟
دختر سراپا مشکی: مگه فرقی هم میکنه؟ اینا انتخابشون را کردن.
من: سال 76 هم همین را میگفتن.
دختر دیگری که منتظر ایستاده تا قطار بیاید و
مانتوی کوتاهی هم پوشیده، همین که میشنود حرف از رای است، بر میگردد سمت ما: رای
دادن بهتر از رای ندادنه.
توجیهاش این است که با رای دادن میشود از رییس
جمهور شدن جلیلی جلوگیری کرد.
دختر لنز عسلی هم زود خودش را در بحث میاندازد که "من با ایشون موافقم. نباید رای داد."
من: چرا؟
دختر لنز عسلی: چون تقلب میشه دیگه.
من: رای ندی چی میشه؟
دختر لنز عسلی: هیچی.
من: منظورم اینه که با رای ندادن میخوای چه اتفاقی بیافته؟
دختر چشم عسلی: فکر کنم همین کافیه.
من: دفعه قبل به کی رای دادی؟
دختر چشم عسلی: موسوی. البته بگمها احمدینژاد واقعا توی شهرستانها خیلی رای داشت. رایش بالا بود.
من: یعنی رای داشت؟
دختر چشم عسلی: آره، خیلی رای داشت.
من: با این حساب موضوع تقلب منتفی میشه دیگه.
دختر چشم عسلی: نه اونم رای آورد، اما تقلب هم شد.
دو دختر جوان یکی چادری و دیگری با مقنعه و
مانتو، یکی ایستاده و دیگری کنار من نشسته. این که مانتویی است موها را از عقب پف
داده و یک حجم بزرگی پشت سرش درست کرده. صورتش هم آرایش سادهای دارد. دایم در
مورد محل کار حرف میزنند و اسم همکارهایشان را یکی یکی میآورند و میگویند از
این چقدر بدشان میآیند و از آن یکی چقدر کمتر.
من: بچهها شما رای میدید؟ نگاهی به هم میکنند و سوال من را برای همدیگر تکرار میکنند.
دختر چادری: من آره.
دختر نشسته: منم آره. شما چی؟
من: بله. به کی رای میدید؟
دختر نشسته: شما به کی رای میدید؟
تا اسم روحانی را میآورم، کمی صورتشان جمع میشود.
من: شما به کی؟
دختر چادری: قالیباف یا رضایی. البته بازم تا لحظه آخر ممکنه نظرم عوض بشهها. برم اونجا ببینم بیشتریها به کی رای میدن. چهار سال پیش هم تا دو روز قبلش میخواستم به موسوی رای بدم، بعدش رفتم به احمدینژاد رای دادم.
دختر نشسته: من هر دو بار به احمدینژاد رای دادم.
دختر چادری: من هم. اما وقتی طرفدارای موسوی و اون وضع و کاراشون را دیدم، رایم عوض شد.
دختری که نشسته نسبت به وضع اقتصاد و هر چه هست،
معترض است، اما میگوید:" به هرحال نمیشه با امریکا صلح کرد که. انرژی هستهای
میخوایم."
در واگن عمومی مترو، مقابل پسری مینشینم. شلوار
سفیدی پوشیده و لباس چهارخانه. دستان آفتاب سوختهای دارد که با شغلش که در کار
تاسیسات ساختمان است، خیلی هماهنگ نیست.
در ایستگاه صدای رادیو که در حال پخش ولههای
انتخاباتی و مصاحبههای مردمی برای تشویق به رای دادن است، پخش میشود.من: شما رای میدید؟
چشمانش را گرد میکند و متعجب میشود.
پسر شلوار سفید: اصلا. هر کسی هم میخواسته رای بده را پشیمون کردم.
من: چرا؟
پسر شلوار سفید: شما فکر میکنید رای دادن ما تاثیری داره؟
من: نداره؟
پسر شلوار سفید: انتخاب شده.
من: کی هست؟
پسر شلوار سفید: قالیباف. اتفاقا انتخاب خوبی هم هست. کارنامهاش را توی شهر تهران که داریم، قبلا هم توی کلانتری بوده و واقعا خوب کار کرده.
من: شما که راضی هستی، چرا بهش رای نمیدی؟
پسر شلوار سفید: چون رای ما تاثیری نداره. رای ماها حساب نمیشه.
من: چند سالته؟
پسر شلوار سفید: 25 سالمه. میآد؟
من: چهرهات بیشتر نشون میده.
پسر شلوار سفید: همین دیگه، برای همین رای نمیدم. یه پسر 25 ساله، مجرد، تنها، وضع من باید این طور باشه؟ هیچی ندارم. سنم هم بیشتر نشون میده.
دختر مات: به خاطر گزینش و استخدام و اینا مجبورم.
من: به کی؟
دختر مات: سفید میاندازم. کسی را نمیشناسم که.
همین ترم پیش لیسانس حسابداریاش را گرفته.
راننده منتظر یک مسافر است و در این گرما ما را
نگه داشته. در عوض بلند بلند در حال نقد و بررسی کاندیداها هستند.
آقای پیرمرد که یکی در میان هم یادآوری میکند
در ارتش بوده و در جنگ هم، از قالیباف شروع میکند: "این اصلا خوب نیست. قیمت
خونه توی تهران ببین چی شده؟ یهو گرونش کرد." میخواهد به روحانی رای دهد،
اما بعید میداند که بگذارند رای بیاورد.دیگری که حدود 50 سال را دارد، تایید میکند که قالیباف برای رانندههای تاکسی کاری نکرده.
یکی از مسافران که پرونده جانبازیاش هم زیر بغلش است و برای گرفتن معافیت پسرش به نظام وظیفه میرود و میآید، با صدای آرامی میگوید که هیچ کدامشان به درد نمیخورند. یکی دیگر از مسافران هم تایید میکند این حرف را.
یکی دیگر از رانندهها که خیلی هم صاف و اتو کشیده صحبت میکند و چندان شبیه مسافرکشها نیست، میگوید که شاید به روحانی رای بدهد، اما فقط برای آن که جلیلی رای نیاورد.
پنجشنبه 23
خرداد 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر