از شرق تا میانه و بالعکس _ روایت خرداد 81
دقیقا پشت ایستگاه مترو،در خیابانی که منتهی میشود به
ورزشگاهی که روحانی و هوادارانش درآنجا اجتماع کردهاند، جوانانی ایستادهاند که
عکس و تبلیغات جلیلی را پخش میکنند. صورتهایی با ریش تنک که تا به حال تراشیده
نشده و پیراهنهایشان روی شلوار است. سن و سالشان از 18 و 20 شروع میشود تا حدود
28 سال. یکی روی مقوایی بزرگ نوشته:" رای ما، دکتر سعید جلیلی" و داد میزند
"چرا به دکتر جلیلی رای میدهم"، "آیا جلیلی برنامه اقتصادی
دارد"
مرد 30 سالهای که سرش را تیغ زده و سیبیلهای پر و مشکی
دارد، با هیجانی که به عصبانیت میرسد، در حال بحث با دو پسری است که برگههای
روزنامهای را در حمایت از جلیلی پخش میکند.
مرد کله تیغ زده: آقای الله کرم چیه؟ آقای شمقدری چیه؟ نگاه
کن ما انتظار داشتیم نیروی فرهنگی جدید معرفی کنه.
پسر ریش تنک: همین الانش هم مثل آقای الله کرم زیادن. اون
نمیتونه وقتی آقای شمقدری ازش حمایت کرده بگه نیا.
مرد کله تیغ زده: خانه سینما هنوز داره جواب گندای اونو میده.
احمدینژاد که راحت وزیراش را کنار میگذاره.
پسر ریش تنک: بیشتر از این که نمیشه دیگه. اینای که الان
اینجا هستند مثل من، کسانی هستند که با احمدینژاد مشکل دارن.
مرد کله تیغ زده: یعنی جلیلی این تضمین را به شما میده؟
پسر ریش تنک: ما شخص محور نیستیم کلا.
مرد کله تیغ زده: آفرین این بهترینه. اما آقای جلیلی تضمین
میده که دوباره چهار سال دیگه شما پشیمون نشید؟
پسر ریش تنک: هیچ کدوم این تضمین را نمیدن.
پسر ریش تنک: اون
موقع که به کروبی رای دادیم به ما خندیدید. ولی چهار سال بعد هم میشینیم آقای
جلیلی باز با خانم اشتون میشینه.بحثهاش را ادامه میده، مملکت همچنان همین وضع
را داره.بعد شما میگید خب حالا یکی دیگه.
پسر ریش تنک:شما بگو کدوم یکی از این هشتا را میشه تضمین
داد که به حرفاشون عمل کنند؟ هیچ کدوم. ما هم تضمین نمیکنیم.ولی آقای جلیلی حرفش
گفتمان ماست.
زن میانسالی یکباره وسط بحث میآید و کمی گوش میدهد و میگوید:"
همین آقای جلیلی، ما را به روز نشوند."
جمعیتی به سمت ورزشگاه میروند و جمعیت بیشتری در حال بالا
آمدن هستند.
"دکتر جلیلی مرد اقتصاد". "آیا دکتر جلیلی
سابقه مدیریتی دارد". "دکتر جلیلی مبارزه با اشرافیگری".
من: امروز مگه برنامه طرفدارای دکتر روحانی نبود؟
پسری که در حال پخش تراکت است: اونا شیرودی هستند.
دختر و پسر جوانی دست در دست هم به سمت پایین میروند. پسر
میگوید:" اگر قرار باشه جلیلی بشه، باید بریم به روحانی رای بدیم."
دختر: حالا تو هی بگو روحانی. حالا قالیباف این همه کار
کرده. اصلا من نمیدونم این روحانی چی کار کرده؟
آدمهایی که از پایین میآیند، عکسی از روحانی در دست دارند
و بیشترینشان روبان بنفشی به مچ دست یا انگشتانشان بستهاند. همه در سکوت در
پیاده رو در حرکتاند و ماشینهای پلیس هم پارک کردهاند. کنار دیواری که طرفداران
روحانی راه میروند، در فاصلههای نیم متری مردانی به دیوار تکیه زدهاند با ریش و
پیراهنهایی روی شلوار.
من: خانم چی گفت؟
زن: همین حرفایی که توی تلویزیون میزد.
چند دختر جوان که همگی رای اولی هستند، نوار بنفشی دستشان
است.
من: بچهها چی گفت؟
دختری با لهجه یزدی: والا حرفاش که حرفای خوبی بود، ببینیم
عملش چطوره.
من: اونجا چه خبر بود؟
دختر چشم روشن: مثل چهار سال پیش بود.
جمعیت در حال زیاد شدن است و پیاده رو جای سوزن انداختن
نیست. کمی که پایین میروم، با مرد جوان عینکی که خیلی از حرف زدن خوشش نمیآید،
همقدم میشوم.
من: جمعیت زیاد بود؟
مرد: خیلی بودند. صندلیها که پر شد، بقیه روی زمین نشستند.
من: رای میاره؟
مرد: نمیدونم.
چند پسر جوان نوار نوشتهای از روحانی دست دارند. یکیشان
میگوید: رای من سید روحانی. دوستش میگوید: خره سید نیست.
من: اوضاعش چطوره؟
پسر: جلیلی. فقط جلیلی(عکس و پوستر روحانی دستش است). کسی
که اهل تامل و تدبره، بهتر از کسیه که در اوهام زندگی میکنه.
من: یعنی روحانی؟
پسر: بله. اینم بدون مردم به آخوند جماعت رای نمیدن.
دو تا پسر که پشت در مانده بودند و نتوانسته بودند به
ورزشگاه بروند، در به در دنبال این هستند که ببیند روحانی در ورزشگاه چه گفته. هر
دو هم طرفدار عارف هستند و چهار سال پیش هم به کروبی رای دادهاند.
من: ائتلاف چی شد؟
پسر آستین کوتاه: قطعا باید روی عارف ائتلاف کنند. بابا جان
داره میگه من اصلاح طلبم دیگه.
دوباره به همان ایستگاه مترو رسیدهایم. آنجا تجمع طرفداران
جلیلی است و چند پلیس با چند مرد هیکل درشت در حال هدایت مردم هستند تا پیاده رو
را خالی کنند. فیلم نگیرند. نایستند. حرف نزنند. تجمع نکنند.
پسر آستین کوتاه هنوز دنبال این است که ببیند روحانی در
مورد رفع حصر چیزی گفته یا نه. شعاری برای کروبی و موسوی دادهاند یا نه. یکی میگوید:"
نه، نیروی انتظامی نمیگذاشت." پسر آستین کوتاه به هر کسی که از کنارش میگذرد
میگوید:"عارف. عارف." یکی جواب میدهد:" فقط ولایتی" آن یکی
میگوید:" روحانی. فقط روحانی" دختری کنارمان است که میگوید:"
حداقل یکی را انتخاب میکردی که ملا نباشه."
پسر آستین کوتاه: ملا بودنش مهم نیست. وگرنه جلیلی هم ملا
نیست.
مردی با صدای دو رگهای داد میزند:" برو پسر. هی بهش
میگم برو، باز وایستاده. عکس نگیر. حرکت کن. آقای محترم حرکت کن. بجنب ببینم.
یالا." صدای او که بلند میشود چند نفر دیگری هم میگویند "حرکت کن. برادر
من حرکت کن."
جمعیت راه رفتن ندارد. چند نفری که طرفدار جلیلی هستند، در
حال حرف زدن هستند و طرفداران روحانی نیز میخواهند بحث کنند و جواب دهند. یکی از
آنها رو به طرفداران روحانی داد میزند:"
شماها 3 خرداد جاتون توی شیرودی خالی بود".
با پسر آستین کوتاه میرویم کنار ایستگاه مترو که چندتایی
ایستادهاند و بحث میکنند. یکی شان مرد سر و مو سفیدی است و دیگری جوان چاقی که
ریش بور و کم پشتی دارد.
مرد موسفید: همه چیز که اقتصاد نمیشه.شما اگر یه پدر
ناسالم داشته باشی، ولی وضع مالیات خوب باشه، خوبه؟
پسر آستین کوتاه: نه، ولی اگر شما یه پدر مذهبی داشته باشی،
ولی نتونی خرج بچههات را بدی، خوبه؟
مرد موسفید: من دستش را هم میبوسم. آمریکا هم توی اقتصاد
مونده.
پسر آستین کوتاه: مگه ما 88 به این روز نیافتادیم؟ اجازه
نمی دن خبرنگارا فیلم و عکس تهیه کنند.
مرد موسفید: این همه فیلم گرفتن. اونایی که این مملکت را
دوست دارن، شب همه را میفرستند که آبروی مملکت را ببرن. خدا را شکر همه فیس بوک
دارن.
پسر آستین کوتاه: آبرو را کسایی بردن که تورم را رسوندن به
50 درصد.
مرد موسفید: ما که تاییدشون نمیکنیم.
پسر آستین کوتاه: هشت سال پیش که میکردید.
مردموسفید: یه زمانی زبیر هم شیخالاسلام بود. اما یه زمانی
هم گفتن نمیخوایمش. قرار نیست اگر یه زمانی حمایت کردیم تا ابد حمایت کنیم که.
پسر آستین کوتاه: آقا من یه سوال دارم این آقایونی که اینجا
هستند( روزنامهای که نوری همدانی، مصباح یزدی و علم الهدی از جلیلی حمایت کردهاند
را نشان میدهد) چهار سال پیش از احمدینژاد حمایت کردند.
پسر چاق: وقتی از اخلاق زاویه گرفت، ایشون دیگه از ما نیست.
آدم اشتباه میکنه. نفس داره، رنگ عوض میکنه.
بحث بر سر زاویه احمدینژاد است. آنها بحث را کشاندهاند به
خرداد 88 که آقایان خیلی فرصت داشتند که معذرت خواهی کنند. اما شما متنبه نشدید.
آن طرف هم بحث بر سر مصباح یزدی است و همکاریاش با ساواک و یکی هم غیرتی شده که
اسنادش کو؟؟ آن یکی میگوید در تقابل عقل و شکم، اولویت با عقل است.
مردی بفرمایید بفرمایید گویان میآید. باز هولمان میدهند
جلوتر. مرد لباس چهارخانهای کلاه کاسکت به سر و عینک زده، به درخت تکیه داده و
فقط نگاه میکند. نه وارد بحث میشود و نه برگهای از کسی میگیرد. چند دقیقهای
هست که آنجا ایستاده. تکیهاش را که از درخت برمیدارد و سوار موتور آبیاش میشود،
یکی از همان هیکل درشتها ترکش مینشیند و در متریمان پسری را یکی از لباس شخصیها
میگیرد. هنوز 50 قدم از ما دور نشده که سیل موتور سواران از شمال میدان به خیابان
کریمخان سرازیر میشوند. یکی از همانهایی که تا حالا در بحثها بود، ترک موتوری
نشسته. میپرسم؟ چیشده؟ کجا؟
میگوید: ناجا یونجهاش زیاد شده.
شنبه 18 خرداد 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر