۱۳۹۲ فروردین ۱۴, چهارشنبه

از شرق تا میانه و بالعکس- روایت خرداد 16


"چهار سال برای اثبات یک نفر کافیه"

من؛ مسافری هستم که هر روز از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می روم آن هم حوالی ظهر. شب نیز از همان میانه به شرق باز می گردم. پاتوق اصلی ام آن دو جفت صندلی تکی است که در آخرین واگن ویژه بانوان روبه روی هم هستند. هر روز تا خرداد(بی توجه به میزان حادثه اش که پر است یا خالی)، آمار کناری هایم را می گیرم.
                                                             *****
از پله ها که پایین می رویم، هر دو معترض می شویم به نداشتن پله برقی. من نقل قول می کنم از خانمی که گفته چون تحریم هستیم، دیگر امکان واردات نیست.
او: (زیپ چادر ملی اش را تا زیر گلو بالا کشیده و مقنعه را هم جوری سر کرده که فقط گردی صورت بیرون است. بسیار شمرده و روان حرف می زند. بعدتر می گوید که زیست شناسی خوانده و الان حسابداری می کند و از امسال هم قرار است سر کلاس های فوق لیسانس مدیریت بنشیند) واقعا متاسفم برای خودمون. یعنی ما ایرانی ها با این همه ادعا و درخشش توی دنیا، توان ساخت یه پله برقی را نداریم؟
من:خب وارداتی است دیگه.
او:می دونی این بلاها که سرمون می آد، حق مون هست. از ماست که بر ماست.
خانم پشت میکروفن می گوید:"ایستگاه فلان". هر دو سوار می شویم و هیچ جایی برای نشستن نداریم. برای همین کنار پاتوق من می ایستیم.
من: یعنی چی که حق مونه؟
او: یعنی هر بلایی سرمون می آد، به خاطر رفتارهای خودمونه. گرونی می شه، از فقیر و پولدار چی کار می کنن؟ خرید می کنن. توی کدوم کشوری این طوریه؟ همه جای دنیا تا گرونی می شه، خرید نمی کنن، تا قیمت ها برگرده سرجاش. این جا مردم انگار مسابقه می گذارن با هم برای خرید. توی همه کارامون همینیم.
من: شاید اعتراض بلد نیستیم.
او: نه نه، اینو نگو. چطور سرانتخابات بلد بودن؟ میرحسین کیلویی چند؟ احمدی نژاد ... کیه؟ اما مردم ریختن توی خیابون ها. 22 بهمن که می شه یا سر هسته ای، خیابانون ها پر می شه. پس بلدیم. ما ایرانی ها یه ذره وحدت نداریم. متحد نیستیم با هم.
من: سری قبل رای دادی؟
او: نه.
من: یعنی شناسنامه سفیدی؟
او: نه، به خاتمی رای دادم. اما؛ بعدش دیگه رای ندادم.
من: چند ساله ات بود؟
او: متولد 59 ام. 18 ساله ام بود اون موقع (چشم هایش یک باره برق می زند و با همه صورت لبخند می زند و سر را چند بار به حالت تایید تکان می دهد)
من: چرا بهش رای دادی؟
او: کسانی که برای انتخابات معرفی می شن، دیدی همیشه یه تیپ خاص و مشخص دارن. انگار همه یه جورن. مثلا جاسبی، هیچ وقت آدمی نبود که من بخوام بهش رای بدم یا بقیه شون هم همین طوری بودن. اما؛ خاتمی متفاوت از همه بود. می دونی چی می گم؟ هم جوون پسند بود، هم حرفاش با همه توی همه این سال ها فرق داشت.
من:امسال هم ممکنه بیاد. باز بهش رای می دی؟
او: من فقط یک بار بهش رای دادم. من می گم چهار سال برای اثبات یک نفر کافیه که می تونه کار کنه یا نه. خیلی ها می گن اون چهار سال یا حتی هشت سال برای خاتمی دوره تجربه بود یا خیلی ها هم می گن نگذاشتن کار کنه. هر چی باشه، به نظر من خاتمی نتونست کار کنه. حتی الان هم بیاد، باز همونا که نگذاشتن کار کنه، بازم نمی گذارن. پس چیزی عوض نمی شه.
من: یعنی اصلا رای نمی دی؟
او: شاید اگر قالیباف بیاد، بهش رای بدم. واقعا ثابت کرده بلده خوب کار کنه. توی همین کلان شهر تهران را ببین، واقعا کار کرده. حتی وقتی توی نیروی انتظامی بود، خیلی خوب کار کرد. دیسیپلین خوبی هم داره. البته باید دید رییس بشه، چی می شه.
من: یعنی انتخاب را گذاشتی برای شب آخر؟
او: نه، شناختم از آدم ها مهمه. سری اولی که احمدی نژاد را معرفی کردن، گفتم این کیه دیگه؟ شهردار تهران...خب که چی؟ این برام کافی نبود. از کجا اومده بود؟ نمی شناختمش. سری بعدی هم که دیگه معلوم شد کیه، رای دادن نداشت.
من: باقی کاندیداها را هم نمی شناختی؟
او: اصلا نمی خواستم رای بدم. مهم نبود برام.
خانم پشت میکروفن می گوید:"ایستگاه فلان". من باید پیاده شوم و او چشم چشم می کند تا از میان کسانی که پیاده می شوند، یک جای خالی است.  
چهارشنبه چهاردهم فروردین 1392

۱ نظر:

Ati گفت...

خیلی جالبه. این نشون میده حذب الهی ها همیشه احمق نیستن و اونایی که ظاهر مدرن دارن لزوما عقل درست و حسابی و فکر ندارن. )با مقایسه ی نوشته های دیگه عرض میکنم.