۱۳۹۲ فروردین ۱۷, شنبه

از شرق تا میانه و بالعکس- روایت خرداد 19

"کروبی و موسوی نمی آن؟"

 
من؛ مسافری هستم که هر روز از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می روم آن هم حوالی ظهر. شب نیز از همان میانه به شرق باز می گردم. پاتوق اصلی ام آن دو جفت صندلی تکی است که در آخرین واگن ویژه بانوان روبه روی هم هستند. هر روز تا خرداد(بی توجه به میزان حادثه اش که پر است یا خالی)، آمار کناری هایم را می گیرم.

                                                                *****
او:آره، دوست دارم. اما؛ نمی دونم می شه یا نه. من پاییز 74 ام.
من: چی اش را دوست داری؟
او: همین جوری دوست دارم.
من:می خوای به کی رای بدی؟
او:نمی دونم حالا. شما به کی می دی؟ قالیباف که می گن می آد.
من: هنوز که قطعی نشده کیا هستند.اما؛ مشایی، قالیباف، محسن رضایی، ولایتی وخاتمی هم شاید(برخلاف روالهشت دقیقه ای اش تا حالا که یک جمله او می گفت و یک جمله من، می پرد وسط حرفم)
او: کروبی نمی آد؟ موسوی و کروبی اینا نمی آن؟
من: اونا که حصر هستند.
او: (انگار خبری تازه شنیده. چشم هایش کمی درشت تر از قبل می شود) اِاِاِاِاِاِ
من: بعد از انتخابات دور قبل، توی خونه شون حبس شدن(از صورتش معلوم است که از دور قبل فقط همین دو اسم را می شناسد که آمده اند و رییس جمهور نشده اند). اگر بودند، به اونها رای می دادی؟
او:موسوی را دوست داشتم.
من:چرا؟
او: (ریز می خندد به جای جواب و لب ها را کج می کند به معنی این که نمی دانم یا همین جوری)
من:خانواده ات هم رای می دن؟
او: اره. بابام (پدرش را پلیس معرفی می کند که در راهنمایی و رانندگی است) می خواست بره به موسوی رای بده، بعد بابا بزرگم گفت به احمدی نژاد بده، اونم داد.
من: چرا؟
او:(نخودی می خندد)گفت دیگه. بابام هم خیلی بابابزرگم را دوست داره، نخواست ناراحتش کنه.
من: توجیه پدربزرگت چی بود؟
او: اوناش را که دیگه یادم نیست، مال چهار سال پیشه. فقط گفت احمدی نژاد، بابام هم گوش کرد.(انگار از این جریان حرف شنوی پدرش و چندتایی دیگر از اهل فامیل که زیادی متعجبم کرده، معذب می شود و چشم به کتانی اش می دوزد که بندهای صورتی و طوسی را جور خاصی به آن پیچیده و یکی اش از زیر چادر بیرون است)
من:اولین دوره ای که ما می تونستیم برای ریاست جمهوری رای بدیم، کلی بین طرفدارای خاتمی که خیلی زیاد بودن با طرفدارای ناطق نوری، جنگ و دعوا بود. همش دنبال رای جمع کردن بودیم هر کدوم.
او:(فقط لبخند می زند و منتظر باقی حرف است) 
من: بچه های شما هم از این کارا می کنن؟ ذوق رای اولی دارن؟
او:نه.
من:یعنی اصلا در موردش صحبت نمی کنید؟ این که کی به کی رای بده؟ خاتمی بیاد چی می شه؟ قالیباف یا مشایی؟
او:نه. از این چیزا نمی گیم.(حرف انتخابات خسته اش کرده و یکی در میان ته قطار را نگاه می کند و لبخند می زند)
من: تاریخ کنکورت را می دونی؟
او: مرداد یا شهریور.
تونل تازه که شروع می شود، خانم پشت میکروفن می گوید:"ایستگاه فلان". قطار انگار به دست انداز رسیده باشد، تکانی می خورد و چراغ ها لحظه ای خاموش می شود.
حالا جاهایمان در سوال و جواب عوض شده و این بار او زبان دار تر شده. چند ساله تونه؟ ازدواج هم کردید؟ کار هم می کنید؟ خونه تون کجاست؟

شنبه هفدهم فروردین1392

هیچ نظری موجود نیست: