۱۳۹۲ اردیبهشت ۹, دوشنبه

"رییس جمهور بدون گشت ارشاد"



از شرق تا میانه و بالعکس- روایت خرداد 41

"آزمایشگاه‌مون خیلی قشنگه".
این اولین توصیفش است از رشته سلولی- مولکولی(سلول‌های بنیادین) که به قول خودش هر چقدر رشته خوبی است، در عوض در ایران بازار کار ندارد. دانشجوی سال سوم است. مدام توضیح می‌دهد و یک‌سره خاطره تعریف می‌کند. مدام از بابا و دایی و آبجی کوچک‌ترش نقل قول می‌آورد که به او تذکر می‌دهند حرف‌های آزادی‌خواهانه‌اش را در دانشگاه نزد. این قدر گلایه نکند و نگوید احمدی‌نژاد بده. یا بی‌خیال ترس از عضویت در فیس بوک شود و خوش بگذراند. او از دانشگاهش در شهرک غرب می‌آید و از مرکز تا جنوب شهر که دیگر قطار از زیر زمین بیرون می‌آید، یک‌سره حرف می‌زند.  
"ستاد انتخابات گفته شلوغ می‌شه. استادهامون هم گفتن یه خبرایی می‌شه. توی اینترنت هم گفته یه فتنه جدید می‌شه. بابام گفته مواظب باش."
امتحانات که جلو افتاده، دلشوره گرفته. برای کار و آینده‌اش هم دلشوره دارد. حتی دلشوره دارد بعد از انتخابات مترو شلوغ شود. هر بار که خوشحال می‌شود یا دلشوره می‌‌گیرد، ابروهای پیوسته‌اش بالا می‌رود و گونه‌های بی‌آرایشش چال می‌افتد. آن وقت حتی از 21 سال هم کوچک‌‌تر به نظر می‌آید.
"استادامون می‌گن مدیونید اگر رای بدید. اون دنیا باید جواب پس بدید. اینا معلوم نیست کدومشون کارشون درسته. استادامون غیرمستقیم می‌گن رای ندید، اما چون مهرش برای کار دولتی و پاسپورت گرفتن مهمه، می‌گن برید پای صندوق."
رییس جمهور را بدون گشت ارشاد می خواهد.
"دوست ندارم گیر بدن. آزاد بگذارن هر کس هر طوری دوست داره باشه. نه فساد بشه‌ها. دوست دارم مثل اینایی باشیم که توی ماهواره نشون می‌ده. شاید فکر کنی رویایی‌ام، اما اینجا خیلی خانوم‌ها را محدود می‌کنن. دوست ندارم این جوری."
از بین خاتمی و هاشمی، خاتمی را بیشتر دوست دارد و اگر بیاید، انتخابش می کند. عارف و شریعتمداری را نمی‌شناسد، اما همین که می‌شنود وزرای خاتمی بودهاند، حاضر است به یکی از آنها هم رای ‌دهد.
"خاتمی و دوستاش خوبند."
وقتی حرف می‌زند، با یک لبخند و سکوت کوتاه منتظر تایید می‌ماند. حتی یک لبخند هم کافی است تا باز بگوید بابام می‌گه و حرفش را ادامه دهد. در انتخاب بین مشایی و قالیباف، با تاکید و تحکم قالیباف را انتخاب می‌کند.
"قالیباف بهتره. مشایی دوست احمدی‌نژاده. احمدی نژاد خیلی اذیت می‌کنه. تعطیلی‌ها خیلی زیاده. تنبل شدن همه."
با ذوق می‌گوید که دوستانش هم مثل او دنبال آزادی هستند. اما آنها هم فقط به خاطر مهر انتخابات رای می‌دهند. فکر می کنند موقع پاسپورت گرفتن مشکل پیدا کنند.
"دوستم میگفت بابای دوستش رفته پاسپورت بگیره، گفتن چرا توی هیچ چیز ملی شرکت نکردی. یا فیس بوک داری."
خانم پشت میکروفن می گوید:"ایستگاه فلان". قطار از زیر زمین بیرون آمده و او با شوق از فیس بوک تعریف می‌کند که خواهرش عضو است و عکس می‌گذارد. دوست دارد خارج برود. اما باباش نمی‌گذارد. دایی‌اش می‌گوید....

**** من؛ مسافری هستم که از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می‌روم و تا خرداد هر روز(بی‌توجه به میزان حادثه‌اش که پر است یا خالی)، آمار کناری‌هایم را می‌گیرم.

دوشنبه نهم اردیبهشت 1392

هیچ نظری موجود نیست: