۱۳۹۲ اردیبهشت ۸, یکشنبه

"مشارکت سفید"



از شرق تا میانه و بالعکس- روایت خرداد 40

                                                           
خانم پشت میکروفن می گوید:"ایستگاه فلان". قطار روبه رویی می رود.
"هم مسیر بازاره و هم دانشگاه شاهد. برای همین شلوغه."
با یک صندلی فاصله از من روی صندلی قرمز ایستگاه می نشیند. موقع حرف زدن نگاه نمی کند و بیشتر به نقطه ای در روبه رو خیره می شود. ترم آخر مهندسی برق است."این ترم چون امتحان ها را جلو انداختن، زود تموم می شه. قبل از انتخابات تمومه." (برخلاف خیلی از دانشجوها که از تغییر امتحانات خوشحال نیستند، اما او از تمام شدن سریع تر دانشگاه استقبال می کند)  
- خبری هم هست دانشگاه تون؟
پسر دانشجو: دانشگاه ما زیاد دنبالش نیستن. رییس دانشکده برق اهل این چیزا نیست.
- دانشجوها چی؟ رییس جمهور نمی خوان؟
پسر دانشجو: فکر نکنم. می گن این همه سال داشتیم، حالا یه مدت نداشته باشیم.
- خودت چی؟
پسر دانشجو: من رای می دم.
- دور قبل به کی رای دادی؟
پسر دانشجو: سنم یک ماه کم بود. نشد رای بدم.
- به کی می خواستی رای بدی؟
پسر دانشجو: من......می خواستم سفید بندازم (پیش از این که جمله اش را با شک بگوید دستی به صورتش که تا به حال اصلاح نشده می کشد و از بالای عینک قاب کائوچویی اش نگاه مشکوکی می کند)
- چرا؟
پسر دانشجو: وقتی شخص مورد نظرم نیست، سفید می اندازم.
- خب چرا رای می دی؟
پسر دانشجو: بالاخره یه وظیفه است.
- حتی سفید انداختنش؟
پسر دانشجو: یه نفر هم به بقیه اضافه بشه، مشارکت محسوب می شه.
- اگر سفید بندازی کفایت می کنه؟
پسر دانشجو: نه، بین بد و بدتر یکی را باید انتخاب کرد.
- سفید یعنی بد؟
(بی جواب، فقط روبه رو را نگاه می کند)
- به نظرت رییس جمهور باید چطور آدمی باشه؟
پسر دانشجو: مردمی باشه. رنج و درد مردم را شنیده باشه. متاسفانه اینجا[ایران] فقط در حد حرف این طوری هستن. تا به اینجا[ ریاست جمهوری] می رسه، اصلا انگار نه انگار که حرفی زده.
(خیلی خوب گرم گرفته ایم و بی آن که حاشیه برود، جواب می دهد)
- اولین کاری که باید انجام بده چیه؟
پسر دانشجو: توی چه زمینه؟
- چی به نظر تو مهم تره.
پسر دانشجو: رفاه حال مردم. با هر جوونی حرف می زنی می گه کار نیست. البته کار هست، خودشون تن به کار نیم دن.
- می شه کار باشه و انجام ندن؟ توی رشته خودت اوضاع کار چطوره؟
پسر دانشجو: آره هست. اما اینا می گن با 500 تومن و مدرک لیسانس بریم سر کار؟! توقع شون بالاست.
- می دونی ممکنه خاتمی یا هاشمی یکی شون بیان.
پسر دانشجو: خب بیان.
م- بین مشایی و قالیباف کدوم را انتخاب می کنی؟
پسر دانشجو: کلا نظرم روی ائتلاف 2+ 1 هست. قالیباف، حداد و آقای ولایتی.
- کدوم بهترن؟
پسر دانشجو: نظرم روی آقای ولایتی است.
- اتفاقا گفته وضعیت کشور هر روز داره وخیم تر می شه.
پسر دانشجو: مردم خودشون مشکل ایجاد می کنن.
- چطور؟ اخبار اعلام کرد ارز مرجع را دارن برمی دارن. فرداش یه روغن توی بازار پیدا نمی شد. چرا؟ از ترس این که 15 هزار تومن بشه 20 هزار تومن، همه را خریدن. اگر نمی خریدن، مغازه دار از ترس خراب شدن، ارزونش می کرد.
- نخریدن واقعا راه علاجه؟
پسر دانشجو: آره. فقط مردم ما اتحاد ندارن. مشکل ما فرهنگ سازیه که نشده از اول.

قطار می آید و پسر دانشجو کیف برزنتی اش را دست می گیرد و همین طور که پیراهن آبی اش را روی شوار پارچه ای اش مرتب می کند، چند قدمی به سمت قطار می رود و می ایستد. وقتی برمی گردد نگاهم می کند:"شما نمی آی؟"  

**** من؛ مسافری هستم که از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می روم و تا خرداد هر روز(بی توجه به میزان حادثه اش که پر است یا خالی)، آمار کناری هایم را می گیرم.


یکشنبه هشتم اردیبهشت 1392

هیچ نظری موجود نیست: