۱۳۹۲ فروردین ۳۰, جمعه

"یک = یک؟"

 از شرق تا میانه و بالعکس- روایت خرداد 31


"چرا؟ که چی بشه؟ چرا آخه؟"
واقعا چرا؟ خانم کناری یک جور خاصی است. شاید به خاطر این که وقفه ای در صلوات فرستادنش ایجاد نشود، دوست ندارد حرف بزند. وقتی حرف نمی زند، با شصتش مدام روی صلوات شماری که روی انگشت اشاره اش بسته، فشار می آورد. هر بار هم می خواهد جمله ای بگوید، اول چشم ها را می بندد انگار که پشت چشم نازک می کند. بعد از مکثی کوتاه، با یک "آآآآره دیگه" یا "نــــه دیگه" جمله اش را می گوید. برای 52 سال کمی غلیظ است رفتارش.
خانم کناری، نظرش روی مشایی است. یعنی شنیده که ولایتی می شود، اما چون همه چیز دست احمدی نژاد است، حتما مشایی می شود و به قول خودش:"درش می آره از صندوق. نمی گذاره کس دیگه ای بشه." وقتی هم می شنود که:"یعنی رای می آره؟" کمی صدایش را بالا می برد که البته برای تاکید است و به معنای داد نیست. "می گم درش می آره. رای چیه؟"
من: شما رای می دید؟
خانم کناری: من اصلا شرکت نمی کنم، فایده ای نداره.
من:اصلا؟
خانم کناری:نـــــه اصلا. آخه فایده ای نداره.
من:چه جالب، فکر می کردم دور قبل همه رای دادن؟
خانم کناری: موسوی را؟ دادم. اما چه فایده؟ مگه وضع بهتر شد؟ اشتباه کردم رای دادم.
من:اون بنده خدا که رییس جمهور نشد.
خانم کناری:آآآره دیگه. چون رای هرکس مشخص نیست، رای دادن و ندادن، چه فایده ای داره؟ اگه هر کس یه رای داشت که نباید این جوری می شد.
من: یعنی چی؟
کمی سرخ شده که البته از عصبانیت نیست. از این هایی است که تا کمی جنب و جوش دارند، پوستشان گل می اندازد.
خانم کناری:یعنی رای مردم اصلا فایده نداره.
من: موسوی، اولین رای تون بود؟
خانم کناری: یه بارم به خاتمی رای دادم. حالا قراره دوباره بیاد. وقتی خودش می گه من یک تدارکاتچی ام، پس چرا می خوای بیای؟ الان می خواد چی کار کنه؟ اون وقت که تورم و وضع اقتصادی این طوری نبود، نتونست کاری کنه. حالا می خوای چی کار کنی؟(یکی به من می گوید و یکی به خاتمی. هر دومان را هم با یک لحن خطاب قرار می دهد) اما آخرش ولایتی می شه دیگه.
من:پس مشایی چی؟
خانم کناری:نمی گذارن که. اما اگه بیاد احمدی نژاد درش می آره. خوب بلده.
من: رای ندیم چی می شه؟
خانم کناری: رای دادن هم فایده نداره.
زن دستفروشی فریاد می زند:"آدامس، لیف لایه بردار،گل سر، هزار تومن" و صدایش با صدای خانم پشت میکروفن در هم می رود و معلوم نمی شود که می گوید:"ایستگاه فلان". خانم کناری، حالا از شوک انقلاب می گوید که وقتی 18 ساله بود، اتفاق افتاد. بعد از مینی ژوپ ها و لباس های رنگارنگی می گوید که هر روز صبح وقت رفتن به فروشگاه کوروش[ قدس فعلی] محل کارش می پوشیده و یا موهای بیگودی پیچی که برای مدرسه رفتن درست می کرد. اتفاقی که مطمئن است دیگر تکرار نمی شود.
جمعه سی ام فروردین 1392

هیچ نظری موجود نیست: