۱۳۹۲ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

"پرونده ی همه شون این جاست..."



از شرق تا میانه و بالعکس- روایت خرداد 36

من؛ مسافری هستم که هر روز از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می روم آن هم حوالی ظهر. شب نیز از همان میانه به شرق باز می گردم. پاتوق اصلی ام آن دو جفت صندلی تکی است که در آخرین واگن ویژه بانوان روبه روی هم هستند. هر روز تا خرداد(بی توجه به میزان حادثه اش که پر است یا خالی)، آمار کناری هایم را می گیرم.

                                                             *********
از همان بالای پله های برقی ورودی مترو صدای خانم پشت میکروفن که می گوید:" ایستگاه فلان"، می آید. دختری تنها در قسمت آقایان ایستاده. کوله ای سنگین روی دوشش است و چند کتاب در بغل دارد و یک کیسه جزوه هم در دست. زبانش روی شین می گیرد. تا به کتاب هایش اشاره می کنم، گله می کند که"تازه امتحان ها را هم انداختن جلو بی چاره ایم." همین اشاره برایش کافی بود. کمی بیشتر از 27 سال نشان می دهد. به خصوص با ظاهر کارمندی که دارد. از سر کار می رود دانشگاه. حسابداری را در دانشگاه علم و فرهنگ[ وابسته به وزارت جهاد و کشاورزی] می خواند.
من:دانشگاه خبری از انتخابات هست؟
شین:فعلا کسی قطعی نکرده که خبری بشه. اما توی این وضعیت خیلی مهمه کی رییس جمهور بشه.
(اطلاعاتش خیلی کامل است و به من فرصت سوال نمی دهد و یک نفس حرف می زند. مشایی را از نظر شورای نگهبان مردود می داند، چون در عمل با رهبری "مَچ" نیست. اما تاکید می کند باید به گذشته اش نگاه کرد. در عین حال خبر دارد که احمدی نژاد گفته اگر رد شود، انتخابات را برگزار نمی کند. شرایط را به همین دلیل و علنی شدن اختلافات مجلس و دولت اصلا خوب نمی داند. خبرهایی هم از احتمال آمدن جلیلی دارد، اما آن را جزو اخباری می داند که با به تنگنا رسیدن مذاکرات هسته ای مطرح می شود)
شین: حالا باید دید کیا میان. گذشته شون چیه. سابقه کاری دارن یا نه.
من: رای می دی؟
شین: حتما. ما رای می دیم، اگر ما را نمی بینند یا حساب نمی کنن، مسوولیتش با خودشونه.
این ندیدن را برای این می گوید که دور قبل به موسوی رای داده. فضای فعلی را چندان واقعی نمی داند و منتظر است تا در روزهای آینده شور انتخاباتی شروع شود. به خصوص که انتخابات شوراها نیز برگزار می شود.
 شین: (یکسره پشت هم اسم ها را می آورد و پرونده هایشان را ورق می زند) محسن رضایی هم می آد. توی دهه 80 این و صیاد شیرازی قرار بود یه کارایی بکنن. بعد اون را ترور کردن و اینم شد دبیر مجمع تشخیص مصلحت. بعد که پسرش را توی استرالیا کشتن...
من:دوبی.
شین: آره دوبی. حالا این می خواد انتقام اون را بگیره. اما به خاطر مردم که نیست.
(چنان با شور و حال تعریف می کند که چندتایی از مسافران مرد که کنارمان بودن، همه حواسشان به حرف های اوست. فقط بعد از اسم هر کس و پرونده اش، وقتی که می خواهد بگوید "باید به گذشته اش نگاه کرد" صدایش را آرام می کند)
شین:حالا روز انتخابات که بشه، فک و فامیل که شروع به تبلیغ کنن، همه رای می دن. منتهی با این وضعیت فقط یه عده که خیلی نزدیک باشن، تایید صلاحیت می شن.
تونل پشت تونل تمام می شود. شین حتی به احترام این بحث هر بار که موبایلش زنگ می زند، می گوید:"خودم تماس می گیرم" و باز رو به من می کند و ادامه می دهد روحانی ...، قالیباف...، باهنر...خانم پشت میکروفن می گوید:"ایستگاه فلان".)

چهارشنبه چهارم اردیبهشت 1392



۱ نظر:

ناشناس گفت...

حقیقته نوشته هاتو دوست دارم گرچه طعمش بیشتر اوقات تلخه اما چون واقعیه دوست داشتنیه خوندن مطلب وبلاگایه افرادی مثل شما که تو وطن موندن و به دور از اغراق ، سانسور و دوروغ منویسین آدمو به آینده امیدوار میکنه خوبه که اینجا از بانو علینژاد که عامل معرفی شما بودن هم تشکر کنم
دوستتون میدارم و آرزوی موفقیت براتون میکم روزنامه نگارای واقعی :)