۱۳۹۲ اردیبهشت ۷, شنبه

من چرا نمی‌تونم حرف بزنم و راحت زندگی کنم؟



از شرق تا میانه و بالعکس- روایت خرداد 38

من؛ مسافری هستم که هر روز از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می روم آن هم حوالی ظهر. شب نیز از همان میانه به شرق باز می گردم. پاتوق اصلی ام آن دو جفت صندلی تکی است که در آخرین واگن ویژه بانوان روبه روی هم هستند. هر روز تا خرداد(بی توجه به میزان حادثه اش که پر است یا خالی)، آمار کناری هایم را می گیرم.

                                               **************

خوبی مترو این است که از در ایستگاه که بیرون بیایی، مسافرکش‌ها منتظرند. یا از همه جا فریاد می‌زنند: «مترو دو نفر». با همه بار و بنه صندلی عقب را قبضه می‌کنم. خیلی سخت حرف می‌زند. گاهی از آینه با اخم نگاهی به عقب می‌اندازد. موضوعات اقتصادی را برای گفت‌و‌گو دوست ندارد. فقط می‌داند زندگی خیلی سخت شده. اما دلایل آن برایش مهم نیست. بالاخره مقاومتش می‌شکند و ناله‌هایش شروع می‌شود.
 آقای اخمو، ۳۷ ساله است و تا چند سال پیش تولیدی کیف و کفش داشته، حالا مسافرکشی می‌کند.
آقای اخمو: بد‌تر هم می‌شه. دو سه ماه صبر کنید.
من: قراره چی بشه؟
آقای اخمو: بعد از انتخابات همه چی دو- سه برابر می‌شه.
من: کی بشه، این طوری می‌شه؟
آقای اخمو: هر کی. فرق نداره.
من: یعنی دوره‌های هاشمی، خاتمی و احمدی‌نژاد برای شما فرقی نداشت؟
آقای اخمو: فرق داشته، اما اون موقع با نون ۵۰ تومنی مشکل داشتیم، حالا با هزار تومنی. سختی‌اش بیشتر شده، اما راحت‌تر نشده.
من: انگار شما اهل رای دادن نیستید؟
آقای اخمو: هیچ وقت. شناسنامه‌ام سفیده.
من: این بار هم رای نمی‌دید؟
آقای اخمو: کسی را نمی‌شناسم که. ۹۹ درصد اینایی که می‌رن رای می‌دن، نمی‌دونن طرف کیه؟ همه از روی بیلبورد‌ها رای می‌دن.
من: نتیجه انتخابات هم براتون مهم نیست؟
آقای اخمو: هیچ وقت مهم نبوده.
من: رای ندادن چیزی را درست می‌کنه؟
آقای اخمو: به اعتراض رای نمی‌دم. من چرا نمی‌تونم حرف بزنم؟ راحت زندگی کنم؟ یکی باید بیاد که به درد مردم رسیدگی کنه.

هر چقدر اول آرام بود، حالا که به ایستگاه رسیده‌ایم، حسابی عصبانی شده.
پیاده که می‌شوم، ماشینش پرشتاب دور می‌شود.

شنبه هفتم اردیبهشت 92

هیچ نظری موجود نیست: