۱۳۹۲ فروردین ۱۵, پنجشنبه

از شرق تا میانه و بالعکس- روایت خرداد 17


"اول خاتمی، بعد قالیباف"

من؛ مسافری هستم که هر روز از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می روم آن هم حوالی ظهر. شب نیز از همان میانه به شرق باز می گردم. پاتوق اصلی ام آن دو جفت صندلی تکی است که در آخرین واگن ویژه بانوان روبه روی هم هستند. هر روز تا خرداد(بی توجه به میزان حادثه اش که پر است یا خالی)، آمار کناری هایم را می گیرم.
                                                             *****
خانم پشت میکروفن می گوید:"ایستگاه فلان". آقای مو جوگندمی از در مخصوص بانوان داخل می شود. هنوز آن قدر خلوت هست که کسی ایرادی نگیرد. فقط مانده بنشیند یا نه. آن طرف میله ها، جایی برای نشستن در صف مردان نیست. کیفم را از صندلی برمی دارم و اشاره ای می کنم به معنی این که "بنشینید". تازه وقتی می نشیند، متوجه می شوم برای هیکلش کمی بیشتر از یک صندلی نیاز دارد.
من: آخرین روزهای خلوتی است و بعدش دیگه حسابی شلوغ می شه.
او: مترو سوار نیستم، شما کیف اش را بکنید.(میانسال است با یک لبخند دایمی بر لب. 45 سال را دارد)
من: خیابون ها هم که بدتر می شه چند روز دیگه. رانندگی اعصاب فولادی می خواد.
او: خیابون ها که دیونه کننده است. چی نیست حالا؟!
من: (نه شبیه کارمندان است و نه کلامش به جماعت بازار و کاسب می خورد. معجونی است از هر دو)اداره ها تعطیل شدن این دو روز؟
او: والا من نظامی ام. شیفت داریم. تعطیل و موظفی مون با بقیه فرق داره.
من:( جوری ذوق می کنم که انگار یک آگاه تمام عیار نسبت به نتایج انتخابات را پیدا کرده ام. به نظر سپاهی نمی آید. با آن صورت تیغ زده اش، حدس اولم آن است که ارتشی است.اما؛ نیروی انتظامی است با 21 سال سابقه) فکر می کنید انتخابات چی می شه؟
او:قالیباف بشه که عالیه.
من: بهش رای می دید؟
او: حتما. فرمانده مون بوده.
من: یعنی احساس دین می کنید؟
او:نه. قالیباف ابهت داره. وقتی نیروی انتظامی به بدبختی افتاده بود و هیچی حسابش نمی کردن، نجاتش داد واقعا. از هر نظر بگی ها. من از دوره ژاندارمری بودم تا بعد که ادغام شد و همین الان. هیچ وقت به اندازه دوره قالیباف نیروی انتظامی خوب نبود. یه دوره یادمه رفته بودم یه جا برای بازرسی، اون پیکانی که مثلا دنبال ما فرستاده بودن و دراختیارمون بود، درهای عقبش را با طناب بسته بودن. گفتن این طناب نباشه، درها ول می شه. قالیباف که اومد، ببین چقدر ماشین گرفت. بنز، پژو. چقدر از نظر پزشکی رسیدگی کرد. از مال باباش نکردها. اما؛ گرفت و خرج کرد واقعا. اصلا نیروی انتظامی درخشید. ابهت داد بهش. برای مردم هم انگار ارزشمند شد. قبلش از چشم افتاده بود. چیزی حسابش نمی کردن. انصافا خوب کار کرد.( حالا که جدی شده، ابروها را کمی بالا برده و دست راستش را هم در هوا نیم چرخی می دهد برای تاکید یا تفهیم بیشتر. صدایش محکم است و اندکی بلند اما؛ خیلی برایش مهم نیست که دو زن محجبه میانسالی که روبه رویمان نشسته اند، حرف هایش را می شنوند و گاهی هم با حرکات ابرو واکنش نشان می دهند)
من: همه دوره ها رای دادید؟
او:ما که خب باید رای بدیم. چند وقت یه دفعه دفترهامون[ شناسنامه] را به بهانه های مختلف می گیرن و چک می شه.
من: دور قبل به کی رای دادید؟
او: (صورتش باز خندان می شود و با همان تن بلند جواب می دهد) میرحسین. هم خودم، هم خانومم.(حتی آدرس و شهر حوزه ای که رای داده را هم می گوید)
من: به خاتمی چی؟
او: هر دوبار. اون یادمون داد که هیچ وقت نباید نگاه مون به عقب باشه. خاتمی نجات مون داد از قرون وسطا. شخصیت خاصیه. اگر نبود، الان عین این افغانی ها باید به هم می لولیدیم. اما؛ نگذاشت. کشیدمون بیرون. خدایی خیلی کار کرد. الان چی شده؟ هرکی هر کی. خیار را امروز می خری هزار تومن، فردا باید سه هزار تومن بخری.هیشکی هم صداش درنمی آد. این که مملکت داری نیست.
من: اگرخاتمی بیاد، بین اون و قالیباف به کدوم رای می دید؟
او: صد درصد خاتمی. (باز انگشت اشاره اش را برای تاکید بالا می برد)
من: پس فرمانده سابق چی؟
او: خاتمی امتحانش را پس داده. تکلیفت روشنه. می دونی با کی طرفی. اینای دیگه چی؟ این محسن رضایی. یه عمره نظامیه. یه ذره ابهت نداره. معلوم هم نیست چی هست و چی کار می کنه. پسرش یهو سر از آلمان[آمریکا] درآورد و معلوم نشد چه کرد. بعد که رفت دوبی، اونجا کشتنش. هیشکی هم نپرسید چرا؟ چی شد؟ معلوم هم نشد. اگر منِ نظامی جای اون بودم، صدباره اعدامم کرده بودن. اما؛ اون چی؟ چرا یکی نپرسید چی شده؟ الان هم کلی سمت داره توی مجمع و کجا و کجا، هر سری هم کاندید می شه. خب کی به تو رای می ده؟ مردم چی ازت دیدن؟
خانم پشت میکروفن می گوید:"ایستگاه فلان".
من: کی رییس جمهور بشه، بهتره؟
او:(بلند شده و آماده رفتن) هرکی می شه، کاش به نفع مردم باشه. لیاقت ما این نیست. اینم نیست(اشاره دومش، میله جدا کننده واگن زنان و مردان است). قطار که می ایستد، زنان روبه رویی با نگاه نه چندان خوش بدرقه اش می کنند تا بیرون می رود و قطار می پیچد در تونل.   
چهارشنبه پانزدهم فروردین 1392

۳ نظر:

امیرحسین گفت...

چه کار جالبی میکنید؛ انعکاس آدمای مختلف جامعه و افکارشون هست. واقعا واسم جالبه که انقدر خوب مکالمه و جزئیات رو در ذهن نگه میدارید! صدا که ضبط نمیکنید؟!
منم مسیر مترو ام شرق به غرب بود تا سه ماه پیش که کلاسهای دانشگاهم تموم شد. معمولا سمت آقایون خیلی کم پیش بیاد که دوتا غریبه با هم گفت و گو کنن! بیشتر آدما تو خودشون هستن و با اخم به اینور و اونور نگاه میکنن!

امیرحسین گفت...

چه کار جالبی میکنید؛ انعکاس آدمای مختلف جامعه و افکارشون هست. واقعا واسم جالبه که انقدر خوب مکالمه و جزئیات رو در ذهن نگه میدارید! صدا که ضبط نمیکنید؟!
منم مسیر مترو ام شرق به غرب بود تا سه ماه پیش که کلاسهای دانشگاهم تموم شد. معمولا سمت آقایون خیلی کم پیش بیاد که دوتا غریبه با هم گفت و گو کنن! بیشتر آدما تو خودشون هستن و با اخم به اینور و اونور نگاه میکنن!

رز سياه گفت...

بهناز جان خسته نباشی عزیزم مثل همیشه قلمت قوی و عالیه و من در حدی نیستم که نظری بدم اما گفتم بیام بگم فیس بوک نیستم از اینجا پیگیر نوشته هات هستم