از شرق تا میانه و بالعکس- روایت خرداد 56
گوشه ایستگاه وقتی در حال
گفتوگو با مرد معمم هستم، پسر آستین کوتاه دایم نگاه میکند و لبخند میزند، تا
از معمم جدا میشوم و به سمت جوان آستین کوتاه میروم، میگوید:"به اندازه
کافی ارشاد شدی؟ بابا اینا نمیدونن با خودشون چند چندن."
جوان آستین کوتاه، 31 ساله
است و یک کیسه و پوشه پر از کاغذ در دست دارد. رفته بوده اداره کار تا بیمه بیکاریاش
را درست کند. تا یکی دو ماه پیش شاگرد یک حاجی در بازار بوده و نایلون میفروخته،
اما وقتی پسر حاجی از سربازی آمده، بیکار شده. فعلا هم به صورت آزاد ویزیتوری میکند.
در جوابش میگویم:" توی قطار بحث انتخابات بوده و حرف طولانی شد و باقیش به
ایستگاه رسید."
میگوید: با اومدن رفسنجانی
معلومه چه خبره دیگه.
میگویم: چه خبره؟
میگوید: این سری مردم نمیاومدن
رای بدن، اینا هم رفسنجانی را آوردن. اونم حداقل 17 – 18 میلیون رای میاره تازه
بیشتر هم میاره. ولی انتخاب نمیشه.کسی که منتخب به قول معروف رهبریه، اون میشه.
میگویم: یعنی هاشمی نیست؟
میگوید: نه. هاشمی حکم
موسوی چهارسال پیش رو داره. فقط رایش رو میخوان. میخوان بگن 20 میلیون آمار رای
رفت بالا. ولی رفسنجانی انتخاب نمیشه. اونم با اومدنش به طرفداراش خیانت کرد.
میگویم:طرفداراش که میگفتند
بیا.
میگوید:طرفداراش گفتن بیا،
ولی انتخاب نمیشه که. موسوی رو هم گفتن بیا، ولی انتخاب نشد.
میگویم:حالا چرا خیانت؟
میگوید:خیانت، چون میاد که
رایهاش رو به نمایش بگذاره. میخواد بیاد وفاداریش را به رژیم ثابت کنه.
میگویم: شما انگار اهل رای
نیستی.
میگوید:نه.
میگویم:سری قبل هم رای
ندادی؟
میگوید:نه. من فقط دور اول
به احمدینژاد رای دادم.
میگویم:چرا رای دادی؟
میگوید:همه بهش رای دادن.
همه میگفتن خوبه، ولی بعدا گندش دراومد.
میگویم:دوره خاتمی هم میتونستی
رای بدی؟
میگوید: هر دو دوره بهش رای
دادم.
میگویم: به نظرت اگر هاشمی
نمیاومد، چی میشد؟
میگوید: نمیاومد، آمار رای
کلا 25 میلیون بود. حالا میشه 45 میلیون. باز همه میرن رای میدن.
میگویم: به نظرت انتخاب
رهبری کیه؟
میگوید: ندیدی کیه؟( جوری
ابروها را بالا میدهد و با لبخندی تمسخرآمیز میپرسد که یعنی خودت هم میدونی،
چرا میپرسی) همونیه که احمدینژاد دستش را گرفت و گفت بابا جون بیا بریم اسمت را
بنویسم. همه اون دهاتیها و عشایر و شهرستانیها به مشایی رای میدن.
میگویم: تو که گفتی رای بیفایده
است و نظر رهبری است.
میگوید: همون دیگه، رحیم
مشایی انتخاب رهبریه.
میگویم: اما گویا چندان
نظرشون به هم نزدیک نیست.
میگوید: اینا همش بازیه.
قطار میآید و هر دو داخل میشویم.
داخل قطار انگار نه انگار که من را میشناسد. وقتی میخواهم حرف را ادامه دهم،
ابرو بالا میاندازد و زیر زبانی میگوید:" اینجا همه جاسوسن.
هیــــــس."
**** من؛ مسافری هستم که از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر
میروم و هر روز(بیتوجه به میزان حادثهاش که پر است یا خالی)، آمار کناریهایم
را میگیرم.
سهشنبه بیست و چهارم اردیبهشت 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر