۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۱, سه‌شنبه

"حاج خانوم منزل منتظره"



از شرق تا میانه و بالعکس – روایت خرداد 63

آخرین ایستگاه مترو در جنوب تهران را فقط برای یک گشت و گذار رها می‌کنم و اول از همه هم سری به بازارچه طلا و جواهرش می‌زنم. اینجا غیر از پدر، دو پسر و دو شاگرد مغازه طلا فروشی میلی به حرف زدن ندارند و برای همین تمام مدت مرد عرب حرف می‌زند و فقط گاهی که کلمه‌ای را گم می‌کند، پسرها به کمک می‌آیند. پسرها مشکوک نگاه می کنند که آخر این بحث که از امروز طلا گرمی چند شروع شده، به کجا می‌رسد. اما حالا که می‌پرسم دور قبل به کی رای دادید؟ همه یک صدا می‌گویند:" میرحسین". بعد هم جوان‌ها با انگشت شاگردی که کنار در ایستاده را نشان می‌دهند که "اون رای نداد. به میرحسین رای نداد." پدر که همه حاج آقا صدایش می‌کنند، برای آرام کردن بقیه می‌گوید:"اون طور هم نبود. فکر می‌کرد اوضاع اقتصادی خوب می‌شه، آره؟"
شاگرد: بله حاج آقا. خوبی احمدی‌نژاد این بود که همه ایران را تهران نمی‌دید. به شهرستان‌ها خیلی کمک می‌کرد. توزیع ثروت واقعا انجام شد.
من: یعنی راضی هستی؟
شاگرد طلافروش: نه. اما آخر هر دولتی همه به رییس جمهور فحش می‌دن.
حاج آقا به میان حرفش می‌پرد و می‌گوید: اما پول ایران از قوت افتاد. زمان خاتمی این طور نبود. زمان رفسنجانی این طور نبود. الان کمتر از دوبی هستیم. کمتر از ترکیه هستیم. فقط با افغانستان مقایسه می‌شویم.(لهجه مرد مربوط به تولد و 27 سال زندگی در نجف است)
من: هاشمی خوبه؟

همه تایید می‌کنند که هاشمی خوب است و همه می‌گویند که می‌خواهند به هاشمی رای بدهند. حاج آقا حتی از طرف صنف طلافروشان و اهل بازار می‌گوید که رای همه هاشمی است. اما شاگرد طلافروش که دو دوره به احمدی نژاد رای داده و پیش از آن هم به احمد توکلی، مخالف جمع است.

شاگرد طلافروش: توی حکومت ما یک کلکسیونی از آدم‌ها هست که دوره‌ای صندلی‌هاشون را عوض می‌کنند. همین آقای هاشمی که همه از اومدنش خوشحالند، توانایی ثبت نام نداشت. هر دوره همون نسل اول انقلاب را می‌ریم سراغشون. یعنی بعد از 34 سال نتونستند یک نسلی را تربیت کنند که کارای خودش را انجام بده.
پسر حاجی که صورت سفیدش سرخ شده جوری با صدای بلند و محکم می‌گوید اشتباه می‌کنی، که سرخ سرخ می‌شود.
پسر حاجی: از اول باید هاشمی را می‌گذاشتند. اینجا که قانون درستی نداریم. هر روز یه قانونه.
شاگرد طلافروش: اول انقلاب که همه را اعدام کردند، به جوون‌ها اعتماد کردن و همین آقای قالیباف شد فرمانده لشکر. به قول شما حاج آقا، مگه دولت میرحسین بهترین دولت نبود که 8 سال قیمت هیچی تغییر نکرد؟ اما الان هیچ میدونی به جوون‌ها نمی‌دن. تو امریکا یکی که از سیاست می‌ره کنار، دیگه می‌ره و کاری نداره.
حاج آقا با سر تایید می‌کند و برای آرام کردن پسرش و میانداری می‌گوید: اونجا هم همین اوباما از جوونی داشتند آماده‌اش می‌کردن. این طور نبود که یک باره بیاد. اما خب باید از تجربه قبلی‌ها هم استفاده بشه.
پسر حاجی هنوز مخالف است و همین طور سرش را به علامت مخالفت تکان می‌دهد: اونجا قانون داره. قانون، می‌فهمی؟ اینجا چی؟ حاکم همیشه باید قبلی‌ها باشن. از اول باید رفسنجانی را می‌گذاشتند.
من: یعنی یک نفر برای همه عمر؟
پسر حاجی: یعنی یک اتاق فکر داشته باشیم. یک قانون و یک ریتم داشته باشیم. قیمت ارز و درآمد و مالیات مشخص باشه، دیگه هر رییس جمهوری که اومد، همون راه را بره. نه این که هر روز یه قانون.
من: حالا چرا هاشمی؟
حاج آقا: رفسنجانی وارده. خودش بچه انقلاب هست. در اقتصاد درجه اول بوده.
 جمع تازه آماده بحث گروهی شده و می‌خواهم دو پسری که ساکت هستند را هم به حرف بیارم که پسر حاجی می‌گوید شما که طلا نمی‌خرید، ما بریم ناهار که حاج خانوم منزل منتظره.


**** من؛ مسافری هستم که از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می‌روم و هر روز(بی‌توجه به میزان حادثه‌اش که پر است یا خالی)، آمار کناری‌هایم را می‌گیرم.

سه شنبه سی‌و یکم اردیبهشت 1392 

هیچ نظری موجود نیست: